زیسان: روزی، شتر مادر همراه بچهاش در زمین و در قفسی در باغ وحش دراز کشیده بودند و آفتاب میگرفتند.
بچه شتر از مادرش پرسید: چرا این برجستگیهای بزرگ را در پشت خود داریم؟
مادر ایستاد تا فکر کند و سپس گفت: «ما از بیابانی میآییم که آب زیادی در دسترس نیست. کوهانهای ما آب را ذخیره میکنند تا در سفرهای طولانی زنده بمانیم.»
بچه شتر به فکر فرو رفت و پرسید: «خب، چرا ما پاهای درازی با کف پاهای گرد داریم؟»
مادرش پاسخ داد: «آنها قرار است به ما کمک کنند تا از میان شن و ماسه راه برویم.»
کودک سوال سوم را هم پرسید: «چرا مژههای من اینقدر بلند هستند؟»
مادر پاسخ داد: «مژههای بلندت از تو در برابر شن محافظت میکند، وقتی که باد میوزد و شنها به سمت چشمها حرکت میکنند.»
در نهایت، بچهشتر گفت: «اگر ما همه این تواناییهای طبیعی را برای قدمزدن در صحرا داریم، شترها در باغوحش چه فایدهای دارند؟»
پند داستان:
اگر در محیط مناسب نباشید، مهارتها و تواناییهایی که دارید، مفید نخواهند بود.
احتمالاً در مورد کسانی شنیدهاید که حرفه خود را رها کردهاند تا رویاهایشان را دنبال کند - یا فردی که در شغل خود ناکام مانده، اما سعی نمیکند تغییری ایجاد کند.
اگر در شغلی گیر کردهاید که مناسب نیست، باید کمی خوداندیشی کنید تا متوجه شوید نقاط قوت شما کجاست و چطور در حال به هدر رفتن است.
به افرادی که بهترینها و همچنین حرفهایترینها در هر فضای کاری هستند رجوع کنید تا بتوانید در مورد آنچه ممکن است برای شما بهتر باشد، بیشتر بیاندیشید.
بزرگ فکر کنید و برای داشتن ایدههای جدید گشوده باشید.
داستان کوتاه پندآموز: استاد دانشگاه و دانشآموزان متقلب
داستان پندآموز کوتاه: پول کثیف
داستان کوتاه پندآموز واقعی: هرگز دیر نیست!
داستان کوتاه پندآموز: شوخیهای یک مرد عاقل
داستان پندآموز استاد فلسفه و کوزه | چه چیزهایی در زندگی مهمترند؟
داستان پندآموز پسرک و سگ مصدوم: جهان اطراف را عمیقتر درک کنید!
داستان پندآموز پسرک و میخ: اگر خشمگین میشوید بخوانید!
داستان پندآموز سنگ و دهقان: هر مانع یک فرصت است!
داستان پند آموز درباره داشتنِ تفکر خارج از چارچوب: ازدواج با دختر تاجر در ازای ندادن بدهی
داستان پندآموز طناب فیل: چه میشود که بعضیها هیچکاری برای بهتر شدن وضعشان نمیکنند؟
داستان پندآموز لاک پشتها و پیرزن: کوچکترین کار هم موثر است
داستان پندآموز درباره ناامید نشدن از تلاش: کوسهای که دیگر هیچوقت برای طعمه تلاش نکرد!
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید