زیسان: در زمانهای قدیم، یک شاه میخواست مردمانش را بسنجد. او تصمیم گرفت که کاری بکند.
پادشاه سنگی را روی جاده قرار داد. سپس خود را پنهان کرد و مراقب بود که آیا کسی سنگ را از سر راه برمیدارد یا نه.
افراد زیادی از این راه عبور میکردند. برخی از ثروتمندترین بازرگانان و درباریان پادشاه آمدند، سنگ را دیدند، اما خیلی ساده و بدون توجه از کنار آن رفتند و عبور کردند.
بسیاری از مردم دیگری که از آنجا عبور میکردند، با صدای بلند پادشاه را به خاطر پاکنکردن و رسیدگی جادهها سرزنش میکردند، اما هیچکدام از آنها کاری برای برداشتن سنگ از سر راه انجام ندادند.
در نهایت یکروز، یک دهقان با باری از سبزیجات وارد همان مسیر شد. با نزدیکشدن دهقان به تختهسنگ، او بار خود را بر زمین گذاشت و سعی کرد سنگ را از جاده بیرون براند. بعد از زور زدن و تلاشکردن بسیار، بالاخره این دهقان موفق شد.
پس از اینکه دهقان برای برداشتن سبزیهایش برگشت، متوجه کیفپولی شد که در وسط جاده افتاده بود، درست همانجا که تخته سنگ قرار داشت.
او کیف را برداشت و متوجه شد که درون این کیف تعداد زیادی سکه طلا وجود دارد. در کنار سکههای طلا، یادداشتی از پادشاه وجود داشت که در آن نوشته بود: «طلا برای شخصی است که تخته سنگ را از روی جاده برداشته است.»
دهقان که فکرش را نمیکرد چنین چیزی در انتظارش باشد از این طلاها و نامه پادشاه شگفتزده شد، لبخندی زد و به راهش ادامه داد.
پند این داستان چیست؟
هر مانعی که در زندگی با آن روبهرو میشویم، به ما فرصتی میدهد تا شرایطمان را بهبود ببخشیم. این در حالی است که تنبلها و افراد بیارده دائما در حال شکایتکردن هستند.
افرادیکه قلب مهربان و سخاوتمندی دارند در هر شرایطی فرصتهایی ایجاد میکنند تا بتوانند از طریق آن تغییر ایجاد کنند، هم برای خودشان و هم برای دیگران.
داستان پند آموز درباره داشتنِ تفکر خارج از چارچوب: ازدواج با دختر تاجر در ازای ندادن بدهی
داستان پندآموز طناب فیل: چه میشود که بعضیها هیچکاری برای بهتر شدن وضعشان نمیکنند؟
داستان پندآموز لاک پشتها و پیرزن: کوچکترین کار هم موثر است
داستان پندآموز درباره ناامید نشدن از تلاش: کوسهای که دیگر هیچوقت برای طعمه تلاش نکرد!
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید