زیسان: یک زیستشناس دریایی آزمایش ویژهای را برای سنجیدن یک کوسه در نظر داشت.
او که یک کوسه را در مخزن آب نگه میدارشت، چند طعمه کوچک ماهی را نیز در همین مخزن انداخت.
احتمالا انتظار داریم که کوسه به سرعت با شنا کردن در مخزن به طعمهها حمله کند و ماهیهای کوچکتر را بخورد. اما کوسه چنین نکرد. ماجرا چه بود؟
این زیست شناس دریایی پیش از این اتفاقی طرحی را در نظر داشت. او یک شیشه شفاف را به عنوان جدا کننده در وسط مخزن گذاشت. کوسه را در یک سمت آن و ماهیها را نیز در سمت دیگر قرار دارد.
کوسه به محض دیدن طعمهها به سرعت به آنها حمله کرد، اما خیلی محکم به شیشه خورد و برگشت. چندین بار پشت هم این حمله را تکرار کرد و به نتیجه نرسید و در عوض خودش آسیب دید.
این زیستشناس برای یکساعت اجازه داده که ماهیها آنطرف جدا کننده و در کنار کوسه باشند.
این آزمایش چندین بار در طول چند هفته آینده تکرار شد. در هر بار تکرار، کوسه کمتر تهاجمی شد و کمتر برای حمله به ماهیها تلاش میکرد.
این آزمایش آنقدر ادامه پیدا کرد تا زمانی که در نهایت کوسه از ضربهزدن به شیشه و نرسیدن به هدف خسته شد.
این زیست شناس دریایی، در مرحله آخر آزمایش شیشه جداکننده را برداشت. اما کوسه دیگر به طعمهها حمله نکرد...
کوسه این باور را آموزش دیده بود که همیشه مانع بر سر راه و بین او و طعمه ماهیها وجود دارد و نتیجه هربار تلاش این است که به خودش آسیب بزند.
نتیجه اخلاقی این داستان: بسیاری از ما پس از تجربه شکستهای مختلف در زندگی، ترجیح میدهیم تلاش را متوقف و هدفمان را رها کنیم. درست مانند کوسه این داستان. خیلی از ما باور داریم که، چون تلاشهای گذشتهمان ناموفق بوده، پس همیشه تلاشهایمان ناموفق خواهد ماند.
به عبارت دیگر ما همچنان به دیدن یک مانع در سر راهمان عادت میکنیم، حتی اگر هیچ مانع واقعیای بین ما و هدفمان وجود نداشته باشد. این در حالی است که گاهی فقط یک تلاش دیگر ما را به نتیجه میرساند...
داستانهای کوتاه دیگر:
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید