زیسان: یک سخنران محترم در یک سمینار شرکت بود. نوبت سخنرانیاش فرا رسید. وقتی به روی صحنه رفت، سمینار را با نشان دادن یک اسکناس ۲۰ دلاری به مخاطبین که ۱۵۰ نفر بودند، آغاز کرد.
سخنران از مخاطبانش پرسید: «چه کسی این اسکناس ۲۰ دلاری را میخواهد؟»
همه ۱۵۰ نفر سر تکان دادند. گفت: «من این پول را به یکی میدهم، اما اول...» سپس اقدام به مچاله کردن اسکناس کرد.
او دوباره از جمعیت پرسید که «آیا هنوز کسی آن را میخواهد؟» همه ۱۵۰ دست به هوا رفتند.
سپس سخنران پول را روی زمین انداخت و آنرا بارها لگدکوب کرد.
سپس برای نشان دادن به جمعیت آن را در هوا بلند کرد. پولی که نشان میداد دیگر یک پول کثیف بود.
«حالا چی؟ کسی آنرا میخواهد؟» باز هم همه دستها بالا رفت.
سخنران ادامه داد و به جمعیت گفت: من هر کاری را برای خرابکردن پول انجام دادم، مردم همچنان آن را میخواهند، زیرا ارزش آن ثابت مانده است. این پول هنوز ۲۰ دلار ارزش دارد.
پند داستان: زندگی اغلب ما را تا جایی شکست میدهد که احساس بی کفایتی میکنیم. ما با شرایط بد کنار میآییم و انتخابهای بدی میکنیم که بعداً باید با آنها کنار بیاییم. با اینحال، مهم نیست که از چهچیزی عبور کنید، ارزش شما ثابت خواهد ماند.
شما چیز خاصی برای ارائه دارید که هیچکس نتواند آن را از شما بگیرد؟
داستان کوتاه پندآموز واقعی: هرگز دیر نیست!
داستان کوتاه پندآموز: شوخیهای یک مرد عاقل
داستان پندآموز استاد فلسفه و کوزه | چه چیزهایی در زندگی مهمترند؟
داستان پندآموز پسرک و سگ مصدوم: جهان اطراف را عمیقتر درک کنید!
داستان پندآموز پسرک و میخ: اگر خشمگین میشوید بخوانید!
داستان پندآموز سنگ و دهقان: هر مانع یک فرصت است!
داستان پند آموز درباره داشتنِ تفکر خارج از چارچوب: ازدواج با دختر تاجر در ازای ندادن بدهی
داستان پندآموز طناب فیل: چه میشود که بعضیها هیچکاری برای بهتر شدن وضعشان نمیکنند؟
داستان پندآموز لاک پشتها و پیرزن: کوچکترین کار هم موثر است
داستان پندآموز درباره ناامید نشدن از تلاش: کوسهای که دیگر هیچوقت برای طعمه تلاش نکرد!
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید