زیسان: روزی روزگاری مرد عاقلی وجود داشت که با حرفهایش مردم را شدیدا تحت تاثیر قرار میداد.
به گزارش زیسان، یکبار این مرد عاقل با گروهی از مردم روبهرو شد که دور هم جمع شده بودند و هرکدام بارها و بارها از یک موضوع شکایت میکردند.
این مرد تصمیم گرفت کاری بکند. یک روز به جای گوش دادن به گلایههای آنها، یک جوک به آنها گفت و همه آنها خندیدند.
سپس مرد این شوخی را تکرار کرد و بعد دید که فقط چند نفر آز آنها به این جوک تکراری لبخند زدند.
سرانجام، مرد برای بار سوم این شوخی را تکرار کرد، اما هیچ کس دیگر واکنشی به آن نشان نداد.
مرد لبخندی زد و گفت: «شما به یک شوخی بیش از یکبار نمیخندید. پس از ادامه شکایتکردن از یک مشکل واحد چه چیزی عایدتان میشود؟»
پند داستان:
اگر مدام از همان مشکل شکایت کنید، اما کاری برای رفع آن انجام ندهید، به جایی نخواهید رسید. وقت خود را با شکایت تلف نکنید و از دیگران انتظار نداشته باشید که به شکایات شما واکنش نشان دهند. در عوض، برای ایجاد تغییر اقدام کنید.
داستان پندآموز استاد فلسفه و کوزه | چه چیزهایی در زندگی مهمترند؟
داستان پندآموز پسرک و سگ مصدوم: جهان اطراف را عمیقتر درک کنید!
داستان پندآموز پسرک و میخ: اگر خشمگین میشوید بخوانید!
داستان پندآموز سنگ و دهقان: هر مانع یک فرصت است!
داستان پند آموز درباره داشتنِ تفکر خارج از چارچوب: ازدواج با دختر تاجر در ازای ندادن بدهی
داستان پندآموز طناب فیل: چه میشود که بعضیها هیچکاری برای بهتر شدن وضعشان نمیکنند؟
داستان پندآموز لاک پشتها و پیرزن: کوچکترین کار هم موثر است
داستان پندآموز درباره ناامید نشدن از تلاش: کوسهای که دیگر هیچوقت برای طعمه تلاش نکرد!
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید