خبرگزاری تسنیم نوشت: کیانوش عیاری کارگردان مطرح است و وزنهای در سینمای ایران محسوب میشود؛ به همین دلیل وقتی اثری از او بر پردۀ سینماهای کشور مینشیند، طبیعی است مخاطب حرفهای سینما که خاطرۀ فیلمهای درخشان او، چون «دو چشم بی سو»، «آبادانیها»، «آن سوی آتش» و «بودن و نبودن» را در ذهن دارد، برای دیدن تازهترین ساختۀ او مشتاق باشد. اما این شوق و شور برای دیدن تازهترین فیلم عیاری با دیدن «ویلای ساحلی» به نومیدی و سرخوردگی تبدیل میشود.
در سینمای ایران کم نبودهاند سینماگرانی که آثاری درخشان داشتهاند، اما بعد از ساختن چندین فیلم، ناگهان شاهد افول آثارشان بودهایم. زندهیادان داریوش مهرجویی و کیومرث پوراحمد که هر دو بخشی جداییناپذیر از خاطرات شیرین مخاطبان سینمای ایران بوده و هستند، در سالهای پایانی عمر خود نتوانستند آن سابقۀ روشن را با ساختن فیلمهایی که بتواند رضایت مخاطب را به همراه داشته باشد، تکرار کنند. البته که کار هنری، با آزمون و خطا همراه است و در میان آثار هر هنرمندی، آثار قویتر و ضعیفتر وجود دارد، اما «ویلای ساحلی» دوستداران سینمای صادق، هنری و ریزبین عیاری را نگران میکند که نکند شاهد آغاز دوران افول این کارگردان خوب سینمای ایران نیز باشیم؛ چرا که این میزان از شلختگی، بی حوصلگی و ضعف در کارنامۀ کاری هنرمندی، چون او سابقه ندارد.
قصد لو دادن داستان فیلم را نداریم، اما فیلم از همان ابتدا به گونهای روایت میشود و پیش میرود که مخاطب حدس میزند نقطهاوجهای داستان کجاست. هم رضایت دادن یونس (پژمان جمشیدی) و هم لو رفتن ماجرای ویلا، از قبل قابل حدس زدن بود و عیاری هم زحمت چندانی به خود نداده است که این اتفاقات مهم داستان را در لایهای از ماجراهای فرعی و تمهیدات داستانی مستتر کند. عیاری را به وسواس و توجه به نکتههای ریز و دقت در جزئیات میشناختیم، اما این فیلم، به شکلی عجیب نشاندهندۀ بیحوصلگی کارگردان است و همه چیز در آن به حال خود رهاست؛ اول از همه و بدتر از همه فیلمنامه. مشخص است برای فیلمنامه وقت و انرژی لازم گذاشته نشده است. موضوعی که به ذهن نویسنده رسیده است، بدون اینکه کار زیادی با آن بشود، روی کاغذ آمده است. داستان از جذابیتهای فرعی و داستانکهایی که بتواند به داستان اصلی گره بخورد، خالی است. اما این همۀ فاجعه نیست. اگر فیلم میتوانست با وجود داستان کمخون خود، تماشاگرانش را بخنداند، باز حرفی نبود.
وقتی «ویلای ساحلی» را میبینیم، احساس میکنیم کارگردان بازیگرانش را بدون داشتن داستانی مشخص و تعیین خط و ربط داستان، جلوی دوربین فرستاده و از آنها خواسته است همۀ هنرشان را برای خنداندن مخاطب به کار ببرند. بازیگران واقعاً نمیدانند که برای نجات داستان چه باید کنند. هرکدام از شخصیتهایی که قبلاً بازی کردهاند و امتحانشان را پس دادهاند، خرج میکنند، اما در نهایت نمیتوانند فیلم آقای عیاری را به یک کمدی موفق تبدیل کنند. رضا عطاران از «ترش و شیرین» و پژمان جمشیدی از «زیرخاکی» آمدهاند، اما نمیتوانند به ترکیبی برنده تبدیل شوند. پژمان جمشیدی در این سالها هرچه توانسته است فیلم بازی کرده، اما بازی او در فیلم آخر عیاری بدترین بازی اوست؛ بهخصوص وقتی که سعی دارد با لهجۀ مازندرانی از مخاطب خنده بگیرد. بقیۀ بازیگران هم همین مشکل را دارند. نمیتوانند خوب بازی کنند یا بهترین بازی خود را ارائه دهند، چون چنین ظرفیتی در داستان نیست. بخش عمدۀ بازی آنها به دعوا و سر و صدا میگذرد و در بقیۀ بخشهای فیلم عطاران و جمشیدی خود را به آب و آتش میزنند تا فیلم کمدی از کار درآید.
«ویلای ساحلی» یک شکست تمامعیار مضمونی و اخلاقی هم برای کارگردانی، چون عیاری است که همواره او را به عنوان کارگردانی مدافع ارزشهای انسانی میشناختیم. در این فیلم او به شکل عجیبی به توجیهگر پلیدی و ناراستی تبدیل شده و در مقام مدافع فرصتطلبانی ظاهر شده است که در هنگام صرفۀ اقتصادی، دیگر به هیچ تعهد انسانی و اخلاقیای فکر نمیکنند. بنای کمدی داستان بر مسخره کردن شخصیت یونس استوار شده است، ولی واقعیت این است که یونس انسانی درستکار است و دغدغههایش، از باور او به اخلاق میآید و به سخره گرفتن این دغدغهمندی چه معنایی جز این دارد که دست بالا همیشه با کسانی است که از هر فرصتی استفاده میکنند تا منفعت شخصی خود را پیش ببرند؟ روایت داستان از زبان برادرزن یونس نشان میدهد که کارگردان هم در طرف او ایستاده است؛ در طرف اشتباهی که در آن اخلاق و باور زیر پای پول و سود، قربانی میشود.