داستان تکاندهنده «سردار علی هاشمی» که ۲۲ سال ناپدید بود!
امسال در جشنواره فیلم فجر دو فیلم داستان خود را به زندگی و زمانهی سرباز مظلوم و مهجور ایران، سردار علی هاشمی اختصاص دادند. فرماندهی خوشفکر و ایده پردازی که طراح اصلی دو عملیات خیبر و بدر بود، اما متاسفانه ۲۲ سال نام بردن از او جرم بود و آنطور که گفته میشد، نامش از بسیاری جاها حذف شده بود. شاید برخی بپرسند، علی هاشمی کیست؟ و این پرسش به وجود بیاید که چرا دو فیلم امسال به زندگی او پرداختهاند درحالی که نامش همچنان مهجور است؟ پیش از اینکه بدانید او که بود، لازم است بنویسم که سرباز حاج قاسم سلمیانی، سردار بزرگ ایران در وصف علی هاشمی چه گفته بود.
میگویند از حاج قاسم سلیمانی پرسیدند که شما در جنگ، نیروی علی هاشمی بودی؟ او محکم جواب داد: «نه» و بعد از مکثی گفت: «من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجید سیلاوی نیروی علی هاشمی بود. مگر نیروی علی هاشمی بودن شوخی بود؟»
در جشنواره امسال فیلمهای «اسفند» و «اشک هور» درباره او به نمایش درمیآید و پیش از این نیز مستندی به نام «زیر صفر مرزی» ساخته شده بود که ضمن بررسی وضعیت نفتی مجنون به داستان علی هاشمی پرداخته بود. علی هاشمی ایدهپرداز عملیات خیبر بود. ثمره آن عملیات تصرف جزایر مجنون بود که دارای ۵۸ حلقه چاه نفت است، اما مهمتر از این موضوع، نحوه شهادت و اتفاقات بعدی آن است که ما را با یک داستان حیرتانگیز درباره یک فرمانده بزرگ نظامی روبهرو میکند و این نشان میدهد که جنگ چه بازیها و شگردهایی دارد و چگونه میتواند همه را شگفتزده کند.
علی هاشمی، زاده جنوب بود و جنوب را وجب به وجب میشناخت. پس از انقلاب سپاه حمیدیه را تشکیل داده بود و با شروع جنگ ایران و عراق، فرمانده سپاه حمیدیه شد. بعد از آن سپاه بستان و در ادامه سپاه هویزه و بعدتر سپاه سوسنگرد را تشکیل داد و نهایتاً مامور تشکیل تیپ ۳۷ نور شد و به یکی از فرماندهان محوری جنگ تبدیل شد.
در روزهای نخست جنگ و پیشروی سریع نیروهای ارتش عراق به عمق استان خوزستان، هاشمی آب موجود در کانال سلمان را در منطقه کرخهکور رها کرد تا مانع از پیشروی نیروهای عراقی و سقوط اهواز شود. هوش نظامی او آنچنان بود که وی را بیشازپیش نزد سران و فرماندهان کشور عزیز میکرد.
با این حال، پس از یک اتفاق در جزیره مجنون و ناپدید شدن او ۲۲ سال نامش برده نشد و خانوادهاش از این بابت در سختی و تنگنا قرار گرفتند. هیچکس حق نداشت درباره علی هاشمی کلامی سخن بگوید. لام تا کام. سکوت مطلق. گویی اصلاً نبوده. گویی اصلاً نجنگیده. او حتی متهم به خیانت شد و البته شایعاتی دیگر. اما ماجرا چه بود؟
۴ تیرماه ۱۳۶۷ نیروی زمینی عراق برای به دست گرفتن جزیره مجنون یک حمله سراسری را سازماندهی و با توپ پُر به سوی این جزیره لشکرکشی کرد. علی هاشمی و یارانش در مجنون بودند که مستقیماً هدف حمله بالگردهای عراقی قرار گرفتند. راکت پشت راکت به سمت آنها شلیک میشد.
با این حال، چون صحنه جنگ و نبرد و درگیری بود، کسی متوجه نشد چه بر سر فرمانده علی هاشمی آمده است. حمله که تمام شد، زخمیها که به عقب منتقل شدند، سرشماری آغاز شد تا ببینند چه کسانی زنده مانده و چه کسانی شهید شدهاند. نفر اول نام علی بود، اما خودش نبود. رزمندگانی که زنده مانده بودند به دنبال پیکرش گشتند. بعید نبود در این عملیات زمینی که بالگردهای عراقی نیز آن را همراهی میکردند، علی شهید شده باشد. اینجا و آنجا تلهایی از خاک ایجاد شده بود، اما هر کس بیشتر گشت، کمتر یافت. هیچ اثری از فرمانده نبود. نه میان زخمیها بود و نه در بین شهدا. پس کجاست؟ برخی از بچهها اسیر شده بودند و چند نفری نیز دیده بودند که سربازان عراقی به سمت نیروهای ایرانی آمده بودند و بچهها را به اسیری گرفته و رفته بودند. در میان بحث و سخن که فرمانده کجاست؟ یکی با صدای بلند احتمال داد: «شاید او اسیر شده باشد». چون دیده بود که فرمانده آنطرفی رفته است و همین گمانهزنی و این سخن که بر مبنای «شاید» بود، اتفاقات بعدی را رقم زد.
از آنجایی که علی فرمانده ارشد بود، همه باید درباره او سکوت میکردند. این یک دستور نظامی بود که به همه ابلاغ شد: «شاید او اسیر شده باشد» پس برای صیانت از او نباید مطلقاً نامی از وی برده و گفته شود که در میان اسراست. او حامل مهمترین اطلاعات است و اگر مقامات عراق بفهمند، ممکن است علی دوران بسیار سخت و بدی را در زمان اسارت بگذراند. یادتان باشد اساساً علی هاشمی اینجا نبوده که اسیر شود.
به همین دلیل ناگهان نامش دیگر برده نشد و پاسخ سوالات و تلفنهای خانواده نیز سکوت بود و سکوت. سکوت، سکوت و سکوت. سالها میگذرد و همچنان سکوت. با این حال آنها که باید، دنبال خطوربطی از او در عراق بودند. جنگ تمام میشود. همه خوشحال هستند که با بازگشت اسرا، فرمانده هم بیاید. همه میآیند. اما از او خبری نیست. هیچ یک از آزادگان او را در زندانهای عراق ندیده است و نامش را نشنیده است. پس علی کجاست؟
فرضیه غلط در قالب یک سوال شکل میگیرد: «نکند با صدام همکاری میکند؟» موتور شایعات علیه او روشن میشود. این بار نیز بردن نامش ممنوع میشود و آن چراغی که به امید یافتن و بازگشتش روشن شده بود، دوباره خاموش شد. مجدداً اعلام میشود درباره او سخنی نگوید. اما این بار دستور قهری بود. برخی از آنچه شنیده بودند، عصبی بودند، اگرچه در دل و ضمیر خود نمیپذیرفتند که علی آن فرمانده باهوش و زیرک، عملیات خیبر و عنصر مهم عملیات والفجر ۸ و فرمانده قرارگاه نصرت با صدام همکاری کند. مگر میشود؟ مگر میتوان آن را پذیرفت؟ اما موتور شایعات و سخنان هزل از یکسو و غایب بودن سردار ایرانی که نه از او پیکری یافت شده بود و نه خبری دریافت، آن شایعات را قوت میبخشید.
پس قرار شد تا روزی که صدام زنده است، کسی درباره او حرفی نزند. خانوادهاش تحت فشار قرار گرفتند. جلوی شایعات را نمیشد گرفت. یکی میگفت در پایگاه اشرف با منافقین همکاری میکند و دیگری مُصر بود که با صدامحسین درحال تبادل اطلاعات و همکاری است.
فشار بیسابقهای روی خانواده به وجود آمد. خانواده ناچار به ترک شهر و محل زندگی شدند، اما هر کجا که میرفتند از نگاهها در امان نبودند. نه پدر و مادر و نه بچهها. روزگار سختی بود. ۲۰ سال از غیبت علی میگذشت و انواع تهمتها بر سر آنها آوار میشد و هیچکس حاضر به حمایت و دفاع از آنها نبود. این چه روزگار و سرنوشتی بود؟
با این حال، برخی امیدوار بودند که ردی از او در عراق و کنار صدامحسین بیابند. این امید وجود داشت که شاید در همکاریهای بعدی با صدامحسین، فرمانده سابق و متهم امروزی پیدا شود. پس از جنگ که رابطهها با صدام برقرار شد، عدهای سراغ او را از دفتر صدام گرفتند و حتی عدهای نیز میگفتند که هاشمیرفسنجانی نیز که با صدام نامهنگاری کرده بود، در یکی از جلسات به پیک خود گفته بود به عراق که رفتی سراغ علی هاشمی را نیز بگیر و ببین میتوانی ردی از او پیدا کنی یا نه. اما با آغاز روابط با صدامحسین نیز خبری از علی نشد. هیچ خطوردی نبود. ایام گذشت و باز دوباره سکوت و سکوت و سکوت.
جنگ آمریکا با عراق منجر به سقوط صدامحسین، بازداشت و اعدام او شد. صدام مرد، اما باز کسی سخنی از علی به میان نیاورد. پس علی کجاست؟ چرا هیچ ردی از او نیست؟ نکند از عراق بیرون رفته است؟
گمانهزنیها در خفا ادامه داشت و هر کسی که او را به یاد داشت، چیزی میگفت، اما جعبه سیاه هنوز باز نشده بود. ۲۲ سال از آن عملیات عراق در مجنون میگذشت، اما خبری نبود تا اینکه کمیته جستوجوی مفقودین در ادامه تفحصهایی که داشت در محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم به پلاک علی و بقایای پیکر او برخورد و کاشف به عمل آمد، فرمانده در همان روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ شهید و زیر آواری از خاک دفن شده است، اما نه تنها کسی نمیدانست بلکه تا ۲۲ سال بعد متهم بود.
در تمام آن سالها غریبانه گوشهای افتاده بود. هیچکس از او تجلیل نکرده و هیچکس نامش را بر زبان نیاورده بود. او تنها شهید مظلوم و مهجوری بود که نه تنها هیچ خیابانی به نام او نامگذاری نکردند بلکه خانوادهاش نیز قدر ندید و زیر انواع فشارها و حرفهاوحدیثها بود تا اینکه در سال ۱۳۸۹ پیکر او کشف و با شکوه تمام در اهواز به خاک سپرده شد.
حکایت غریبی بود، حکایت علی هاشمی. دی ماه که گذشت سالگرد شهادت او بود، بهمن ماهی که در آن هستیم دو فیلم به یاد او در جشنواره فیلم فجر اکران میشود. نامش ماندگار و یادش گرامی و پرچمش سرفراز.
منبع: سازندگی