زیسان: ماجرای مینیسریال «اریک /Eric» در شهر نیویورک در دههی هشتاد میلادی اتفاق میافتد. در این سالها آمار جرم و جنایت در نیویورک به طرز نگرانکنندهای بالا رفته بود. تاریکی این شهر بر عروسکگردانی به نام وینسنت سایه میاندازد که روزی ناگهان پسر نهسالهاش، ادگار، در مسیر مدرسه ناپدید میشود.
وینست به عنوان یک عروسکگردان که خالق یکی از موفقترین برنامههای کودک تلویزیونی است به شهرت قابل توجهی دست یافته، اما در نتیجهی این واقعه به شدت متأثر و هر روز بیقرارتر میشود تا جایی که اطرافیانش نگران سلامت روان او میشوند و بعد ماجراهایی رخ میدهد..
بندیکت کامبربچ در نقش وینسنت سالیوان، گبی هافمن، ایوان موریس هووی، مککینلی بلچر سوم، روبرتا کالیندرز، جف هفنر، دن فوگلر، کلارک پیترس، فیبی نیکولز، دیوید دنمن، ادپرو اودیه، وید آلین مارکوس، بامر کین و الکسیس مولنار از جمله بازیگرانی هستند که در سریال «اریک» حضور دارند و به ایفای نقش پرداختهاند.
ابی مورگان، نویسندهی برندهی بفتا و امی، که سازندهی اصلی سریال است. او نویسنده فیلمهایی، چون فیلم «بانوی آهنین/ The Iron Lady»، فیلم «زن نامرئی/The Invisible Woman» و فیلم «حق رای /Suffragette» بود و بهعنوان نویسنده و تهیهکننده اجرایی در سریال «اریک» حضور دارد.
مورگان در مصاحبهای اشاره میکند که ایدهاش آنچنان مورد پسند سرویسهای پخش خانگی واقع نشود، اما نتفلیکس و تهیهکنندگان سریال از همان طرحهای اولیه اشتیاق زیادی برای تولید مینیسریال «اریک» از خود نشان دادند؛ به ویژه که خود مورگان تجربهی زندگی در نیویورک دههی هشتاد را داشته و این تجربه نقش مهمی در داستان «اریک» بازی میکند.
کارگردانی این مجموعه برعهدهی لوسی فوربز بوده و تهیهکنندگی آن را نیز هالی پولینگر بر عهده داشته است. در کارنامهی فوربز کارگردانی سریالهای کمدی و درام را پیدا خواهید کرد و این کارگردان برندهی بفتا بیش از هر چیز به خاطر کار روی مجموعهی تلویزیونی «پایان دنیای لعنتی/ The End of the F***ing World» شناخته میشود.
این مجموعه جنبههای متفاوتی از زندگی خانوادهای در نیویورک را دربربگیرد؛ از والدینی که دنبال پسر گمشدهاشان میگردند، تا کارآگاهی که با فساد سیستماتیک دست و پنجه نرم میکند، شهری که در انواع جرم و جنایتها مدفون شده است و در این میان، پسربچهای که ممکن است دیگر هیچوقت به خانهاش بازنگردد.
یک عروسک آبی هفتفوتی نیز داریم که این سوال را مطرح میکند که دقیقا چه کسانی هستند که تبدیل به عروسکهای خیمهشببازی در دست سیستم شدهاند؟ مورگان خود مینیسریال «اریک» را اینگونه توصیف کرده است: «سفری تاریک و دیوانهوار به قلب نیویورک دههی هشتاد میلادی و دنیای خوب، بد و زشت وینسنت.»
اگرچه داستان سریال «اریک» واقعی نیست، اما ریشه در اضطرابهای بسیار واقعی دارد. بندیکت کامبربچ در مصاحبهای گفت که خط داستانی "بدترین کابوس" والدین است.
سجاد صداقت درباره سریال در شرق نوشت: «اریک» از آن دست سریالهایی که آغاز بسیار مناسبی دارد و روند شکلگیری داستان هم بسیار سریع و پیوسته است. از آن دست مجموعههایی که خیلی سریع و در میانه تماشای قسمت اول مجبور میشوید این واقعیت را بپذیرید که همه ۶ اپیزود را به صورت رگباری تماشا کنید. سریال با یک خط نفوذ اساسی شروع میشود. یک عروسکساز شاکی و بسیار عجیب و غریب را تماشا میکنیم که دوست دارد به معنای واقعی «عوضیبازی» در بیاورد و در رنجاندن آدمها، از فرزندش گرفته تا دوست و همکار و همسر، استاد است.
شخصیتی بیثبات که چندان قابل اعتماد نیست و تقریبا هیچ کسی دوست ندارد با او همراه باشد. سریال در همان سکانسهای ابتدایی شخصیت وینسنت و نوع مراوده او با پسرش را به نمایش میگذارد، اما آنچه که سریال را جذاب میکند همان ماجرای گم شدن ادگار در اپیزود ابتدایی است. باور اینکه ادگار گم شده و تلاش برای پیدا کردن او، داستان را به سمت و سویی میبرد که یافتن هر لحظه آن میتواند مجموعهای تماشایی را به مخاطب نشان دهد.
اما این پایان کار نیست و تازه بعد اغز گم شدن ادگار است که اریک وارد داستان میشود. وقتی ادگار گم میشود، وینسنت به این فکر میافتد که اگر عروسک مورد علاقه او را بسازد و به نوعی به آن جان ببخشد ممکن است ادگار با تماشای این عروسک در تلویزیون دوباره به خانه برگردد. در حین ساخت این عروسک است که وینسنت احساس میکند که هیولا را از نزدیک میبیند و با آن حرف هم میزند.
از سوی دیگر سریال تحقیقات پلیس را برای یافتن ادگار دنبال میکند. داستان افسر پرونده که سیاه پوستی با علایق خاص خود است، ماجرا را هر لحظه جذابتر میکند، اما این جذابیتها هر چند که تا نیمه اول سریال نیز ادامه دارد، در نیمه دوم اسیر حواشی بسیاری میشود. این حواشی نه تنها به پیشبرد داستان کمک نمیکند بلکه در نهایت «اریک» را به سمتی سوق میدهد که سریال از نفس میافتد.
در این میان قدرت اصلی سریال «اریک» در بازی متفاوت، پرتوان و فوقالعاده بندیکت کامبریج خود را نشان میدهد. کامبریج که به حق یکی از تواناترین بازیگران حال حاضر هالییود است، تنها قرار نیست در این سریال نقش پدری را بازی کند که فرزندش را گم شده است.
کامبریج در نقش وینسنت پیش از اینکه پدری با درد بزرگ گم شدن فرزند باشد مردی است خودشیفته، مجنون و بسیار متفاوت که مدتها قبل از اینکه برای کنار آمدن با ناپدید شدن ادگار به شیشه بطری روی آورد، تقریبا مست از استعداد خود است و از نظر روانی دچار فروپاشی کامل شده است. وینسنت که فرزند یک خانواده ثروتمند در نیویورک است، سالهاست که دور از پدر خود و در یک محله نامناسب شهر زندگی و شخصیتش به گونهای است که حتی پیشنهاد پول پاداش آنها برای بازگشت ادگار را رد میکند.
اریک در نیمه اول خود همه چیزهایی که سریالی در این ژانر نیاز دارد را همزمان برای تماشاگرش به ارمغان میآورد. مشکلات گسترده خانوادگی پدر و مادر ادگار که معمولا با دعوا همراه است، مادر ادگار که در یک رابطه مخفیانه خارج از ازدواج قرار دارد و با گم شدن پسرش مجبور است لحظات سختی را پشت سر بگذارد، تصویر متفاوتی از زندگی حاشیهنشینی در نیویورک دهه ۱۹۸۰ و... باعث میشود که سریال هر چه جلوتر میرود پراکندگی آن نیز بیشتر شود.
اضافه کردن خرده داستانها و تلاش برای پیوند آنها با خط روایی اصلی داستان نه تنها ماجرا را از وضعیت پر چالش اولیه دور میکند، لپبلکه اریک را نیز که قرار است بار سریال را بر دوش بکشد از مسیر منحرف میکند و گویا حضور او نیز چندان کاربردی برای پیشبرد ماجراها ندارد. در این میان داستان پسر گمشده و هیولای خیالی مسیر را به گونهای نشان میدهد که میتوان «اریک» را در بازار صنعت سرگرمی به انتخابی برای گذران وقت تبدیل کند.
نظر مخاطبان را در ادامه میخوانید: لیدی درباره سریال نوشت: دیشب یه نفس سریال "اریک" رو به خاطر بازی بندیکت تموم کردم. بندیکت کلن نقش آدمهای خودتخریب رو عالی بازی میکنه (سریال پاتریک ملروز نمونهی دیگهش). روابط عاطفی، اختلالات روانی، اعتیاد و چالشهای مداوم درونی در کنار چالشهای محیطی و مبارزه باهاشون موضوع مهم سریال بود
اکانتی به نام ماکسی نیز نوشت: من هم سریال را دیشب و امشب نگاه کردم. بازی بندیکت کامبریج (اگر درست نوشته باشم) آنقدر قوی است که آدم نمیتواند سریال را رها کند. فکر منظور اصلی سریال، نشان دادن جامعه مریض سالهای هشتاد است.