المیرا روشنفکر در روزنامه هم میهن نوشت: فقط جنگل بود و باد و ابرهای غباری که انگار قصد تعقیب آنها را داشتند. نه خانهای پیدا بود، نه هرچه بشود نام زندگی روی آن گذاشت. فقط آسمان بود و صدای نفسها و خشخش پاها. پنج روز گذشته بود؛ پنج روز پیادهروی که دیگر نه آبی برایشان گذاشته بود، نه غذایی.
شب شروع شده بود و روز، بساطش را برچیده بود. هرازگاهی صدایی از پناهجوها به فضا نفوذ میکرد که اول شبیه زمزمه و خردههیاهوی نامفهومی بود. آفتاب سوزان کنار رفته بود و «بهنام» اهل کردستان ایران، پنج عراقی، چهار سوری و سه ایرانی دیگر، سیمخاردارهای بلغارستان را پشت سر گذاشته بودند. دقایقی بیحرکت میماندند و چشمهایشان را به وسعتی میدوختند که در مقابلشان امتداد داشت. بعد از پنج روز رسیده بودند به نقطهای که قاچاقبر به لیدرشان داده بود. یکی پایش شکسته بود، آن یکی آنقدر سرفه کرده بود که دیگر نایی برای گلویش نمانده بود و بهنام خسته، تشنه و گرسنه تا پایان شب همچنان راه میرفت.
اما درختها، درختهای انبوه موفق نشدند تا گشتها را متوقف کنند و سکوت جنگل هم عزم آنها را برای یافتن پناهجوها، همانها که آمده بودند پی وطنی تازه و خطر را و سیم خاردارها را و ۲۰۰ کیلومتر پیادهروی را به جان خریده بودند، تضعیف نکرد؛ گیر افتادند. «امید» هم گیر همین مأمورها افتاد؛ وقتی سال ۱۴۰۱ همراه ۱۴۰ نفر دیگر در ازمیر ترکیه، قصد دیاری دیگر کرده بود. وقتی «گیم» ترکیه به ایتالیا زده بود؛ «گیم»، این اصطلاح قاچاقبرهاست. آنها «بازی» را شروع میکنند تا برسند به نتیجه این بازی: یونان، ایتالیا، صربستان، بلغارستان، رومانی و...؛ بازیای که همه از آن جان سالم بهدر نمیبرند و میشوند کشتهشدگان این «گیم» و بعضیشان بازنده، فسرده و توان از دست داده، با کولهباری از ناامیدی راهی زندان میشوند. آن هم زندان کشوری که نه زبانش را میدانند، نه قوانینش را. مثل امید و همسفران بد اقبالش: «مرد، زن، ترنس. کسانی که امیدی برایشان نمیماند جز فرار.»
مثل «همایونِ» ۵۸ ساله که رفته بود ترکیه تا شاید برسد برلین پیش مهتاب، دخترش که سالها پیش بعد از مرگ مادر ترک دیار کرده و حالا مانده بود چشم انتظار پدر. جولای ۲۰۲۱، اما آغاز سرگشتگی بود. امید دیدن دختر در دیار غربت کجا و ۱۸ سال زندان کجا؟ قاچاقبرها گفته بودند تو ماشین را بران و کمتر پول بده. همایون نشسته بود و مأمورها رسیده بودند و او را و همه آرزوهایش را گرفته و به زندان بزرگ یونان انداخته بودند که ۵۹ درصدش پناهجوهای رمیده از وطناند. همایون امسال ۶۰ سالگیاش را در همین زندان آغاز میکند؛ به اتهامی که، اما و اگر بسیاری دارد و سالهاست محل بحث است.
همایون در این قصه، اما تنها نیست. بسیاری از وکلای اروپایی گزارش دادهاند که محاکمه «قاچاقچیان» مملو از نقصهای رویهای و فقدان شواهد است. آنها میگویند که اغلب آسیبپذیرترین افرادند که قایقها را هدایت میکنند و بعد آنها گیر میافتند؛ ازجمله مردانی که موافقت میکنند در ازای کاهش پول قاچاق اعضای خانواده خود این کار را انجام دهند. طبق گفته این وکلا، بسیاری از این دستگیریها خودسرانه است و سازمانهای غیردولتی و کارشناسان حقوقی میگویند که جرمانگاری پناهندگان و پناهجویان در اخلال در شبکههای قاچاق بیفایده است، چون قاچاقچیان واقعی معمولاً در قایقها نیستند. درحالیکه در گذشته قاچاقچیان «مشتریان» خود را به مقصد مورد نظر خود میبردند و با خیال راحت در آن سوی دریای اژه رها میکردند، اما با جرمانگاری هر روزه مهاجرت، این موضوع بیشتر از میان پناهجوها قربانی میگیرد.
به گفته این وکلا و فعالان حقوق بشر، اما بههمیندلیل این یک سوءاستفاده از قانون است که ظاهراً هدفش محافظت از پناهجویان در برابر استثمار است. این به آن معناست که قانون نهتنها کسانی را که مدعی حمایت از آن است، بلکه درواقع به حاشیهراندهترین آنها را مجازات میکند؛ کسانی که نمیتوانند هزینه سفر را بپردازند و درنتیجه مجبور میشوند خود را در معرض خطر بیشتری قرار دهند. سال گذشته هم یک پناهجوی افغان بهدلیل اتهام نادرست به قاچاق افراد، ۱۵۹۲۰ یورو غرامت دریافت کرد. بهگفته وکلای این پناهجو، او بیش از دو سال از حکم ۵۰ سال زندان را گذرانده بود، چون بهعنوان فردی که کشتی را هدایت میکرد، دستگیر شد ولی مقصران واقعی قایق را خیلی زودتر رها کرده و رفته بودند.
براساس دادههای منتشرشده توسط وزارت حفاظت از شهروندان یونان، افرادی که بهدلیل قاچاق زندانی شدهاند، اکنون ۲۰ درصد از جمعیت زندانیان یونان را تشکیل میدهند و تا فوریه ۲۰۲۳ بیش از دو هزار نفر در زندانهای یونان بودهاند.
فعالان و وکلا ادعا میکنند افرادی که متهم به قاچاقاند از همان ابتدا مجرم شناخته و براساس شواهد ناچیز محکوم میشوند. دیمیتریس چولیس، وکیل پروژه حقوقی حقوق بشر در جزیره یونانی ساموس، میگوید که اکثر کسانی که متهم به قاچاقاند تا روزی که به دادگاه مراجعه میکنند، به حمایت قانونی دسترسی ندارند و وکیل عمومی تعیینشده فقط اندکی قبل از محاکمه پرونده آنها را ملاقات میکند.
یوسف مولایی، وکیل و حقوقدان حقوق بینالملل، اما به هممیهن میگوید این وظیفه وزارت امورخارجه است که پرونده ایرانیانی را که اینگونه به زندانهای خارج از کشور میافتند، پیگیری کند: «خانواده این افراد باید وکیل بگیرند و از طریق سفارتها و کنسولگریهای ایران خواهان کمک در پروندههایشان باشند.»
او میگوید: «خانوادهها بهتنهایی در این پروندهها به جایی نمیرسند و باید حمایتهای دولتی پشت آنها باشد تا بتوانند به جوابی برسند. معمولاً قوانین موجود بینالمللی در این باره درباره پناهجویان عمل نمیشود و نیاز به اقدامات دیپلماتیک در این زمینه است.»
باران میآمد، ابرها اخمهایشان درهمرفته و میباریدند. دو لیدر عراقی نمیگذاشتند آتش بهپا شود برای گرم کردن. بهنام با آنها دعوایشان شد و آتش زد به برگهای نیمهخیس زیر درختهای جنگلهای بلغارستان. فردای آن شب، وقتی سپیده طلوع کرد، آن ۱۲ نفر، آن ۱۲ نفر سرگردان در میان درختها، دیدند رسیدهاند کنار جادهای که آن طرفش رستورانی جادهای غذایی دارد برای خوردن. اما فقط نگاه بود و نتوانستن. گرسنگی چیره شده بود.
ماشینها یکبهیک رد میشدند و چشمها منتظر آمدن «آنها»؛ آنهایی که قرار بود بیایند و این در راهماندگان تشنه، گرسنه و خسته را ببرند به سرزمین موعود. یک شب دیگر هم گذشت، قاچاقبرها نقطه دیگری دادند و آنها باید سه ساعت دیگر راه میرفتند، نرفتند. همانجا ماندند، عراقیهای جمع گفتند یا میآیند و ما را میبرند یا دیگر توانی نمانده برای حتی ۱۰۰ قدم پیاده رفتن. گفتند میرویم به همان رستوران و چیزی میخوریم. فوقش میآیند و میگیرنمان. هرچه باداباد. عراقیها، سوریها و ایرانیها دل به دریا زده، پایشان را به جاده گذاشته و نگذاشته، مأموران از راه رسیدند. مأموران بلغارِ کمین کرده در پی آمدگانِ «غیرقانونی».
بهنام و دوست دیگرش، اما توانستند فرار کنند و دوباره بزنند به دل جنگل. زیاد دور نشده بودند که گفتند برگردیم ببینیم سر بقیه چه بلایی آمد. به جاده نرسیده بودند که داد بهنام جنگل را گرفت و صدای زوزه سگ مأمورهای بلغار که پایش را گرفته بود. گیر افتادند: «اسیرمان کردند. تمام پولهایمان، گوشیهایمان، ساعتهایمان و هرچه داشتیم و نداشتیم را گرفتند.»
بهنام اینها را به «هممیهن» میگوید؛ از لحظههای وحشت و ناامیدی و درماندگی: «اگر میفهمیدند چیزی قایم کردهایم آنچنان کتک میخوردیم که خدا بداند. باید پولها را میدادیم. دادیم؛ هرچه داشتیم تا دیگر بعد از این همه دربهدری حداقل کتک نخوریم. سوار ماشین شدیم، در جای سگها. همان سگهایی که پایم را گاز گرفتند و گیرم انداختند. رسیدیم لب مرز ترکیه. هر یک مأمورشان اندازه چهار مأمور ما بود. به هر آبی که میرسیدیم میخوردیم، مهم نبود کثیف است یا نه. ما را رها کردند همانجا. سوار ماشین شدیم و بعد از ۱۳ ساعت رسیدیم استانبول.»
بهنام پنج روز بعد از در استانبول ماندن، دوباره هوای رفتن کرد؛ اینبار از آب، از دریا. دوستش به او گفته بود میروی و میمیری و بهنام گفته بود «چه چاره؟ مردیم هم مردیم» و رفته بود. با پولهای قرضی از همان دوست. سوار یک کانتینر شد تا برسد لب دریا. کانتینر قاچاقبرها که آنقدر آدم در آن بود که ۱۲ ساعت تمام همه روی پاهایشان ایستاده بودند. رسیدند به دریا، پیاده شدند و بعد قایقها آمدند. ۶۰ نفر در یک قایق و ۶۰ نفر در قایق دیگری.
نزدیک دو ساعت بعد، در دل شب، موج آب هره میکشید و دوباره بساطش را بر تاریکی دریا پهن میکرد و دل قاچاقیرفتهها را خالی. «رفتیم، که تمام شد، که اینبار دیگر میرسیم و شروع میکنیم و اسمش را میگذاریم زندگی.»
بهنام در این فکرها بود که صدای آژیر گوشهایش را پر کرد و ابرهای خیال کنار رفتند و واقعیت خودش را محکم کوبید بر صورتش؛ گیر افتادند: «مأموران قایقمان را به قایق خودشان بستند و بردند به خشکی و یکییکی پیادهمان کردند. فیلمبرداری کردند و بردنمان به ازمیر. بعد به زندان ازمیر. ۲۲ روز را در آن زندان سر کردم. زندان کثیف، بیدارو و شلوغ. بعد از ۲۲ روز به مرز بازرگان تحویلمان دادند. همینکه زیاد زندان نماندم، محاکمه نشدم و حکم نگرفتم خداراشکر. لیدرها را میگیرند و حکمهای طولانی زندان میدهند. لیدر به ما میگفت اسمی از من نیاورید، چون حتماً زندانی میشد. ما هم اسمی از او نیاوردیم. اما میگفت این دفعه ریشهایم را زدم دفعه بعد با ریش میآیم، دیگر نمیفهمند که من همان راهبلدم. خیلیها را میشناخت که مدتها بود در زندان بودند.»
دیگر راهبلدانی که مثل او پناهجوها را برده بودند و ۱۰ تا ۱۵ سال حکم زندان گرفته بودند، بیشترشان نه نوچه کسی بودند نه قاچاقبر. مسافر بودند، پناهجو. مثل آن دو عرب سوری که پشت قایقی نشاندنشان که بهنام هم با آرزوهایش در آن نشسته بود. همانهایی که از جنگ و ویرانی گریخته بودند و حالا در ازای پول کمتری، قرار بود بشوند راهبلد. نقشهای که نوچههای قاچاقبر برایشان کشیده بودند تا اگر گیر پلیس افتادند، آنها را ببرند. قایق را گرفتند و آن دو سوری را هم بردند؛ عربهایی که رفته بودند پی زندگی و زندان را به جایش گرفتند. برای چند سال.
تا به حال بهطور رسمی تعداد زندانیان ایرانی در زندانهای یونان منتشر نشده است، اما بهتازگی نشریه «بوردرلاین یوروپ» در گزارشی به بررسی ۸۱ محاکمه ۹۵ نفری پرداخته که در یونان بهدلیل قاچاق در هشت مکان مختلف؛ یعنی در کوموتینی، تسالونیکی، رودس، ساموس، لسبوس، کرت، سیروس و کالاماتا دستگیر و محاکمه شدند. یافتههای این گزارش نگرانکننده است.
در این گزارش آمده، دستگیری رانندگان قایق/خودرو یا سایر افراد داخل کشتی بهدلیل جرم قاچاق، یک عمل معمولی است که توسط مجریان قانون انجام میشود، بدون توجه به دخالت یا قصد واقعی متهم. خود پناهجویان، بهطور سیستماتیک به جرم قاچاق محکوم میشوند، زیرا آنها (بهظاهر) رانندگی یا در رانندگی قایق یا ماشین کمک کردهاند. حداقل ۱۳۷۴ نفر به اتهام قاچاق در سال ۲۰۲۲ دستگیر شدند. دستگیریها و تحقیقات اولیه مملو از نقض فاحش حقوق بشر است؛ ازجمله دستگیریهای خودسرانه، خشونت و اجبار، دسترسی اندک به امکانات و حمایت قانونی، همچنین مشکلات در دسترسی به روند پناهندگی در طول بازداشت.
۸۴ درصد پروندهها بهطور متوسط هشت ماه در بازداشت موقت قرار دارند. تا ۲۸ فوریه ۲۰۲۳، ۶۳۴ نفر به اتهام قاچاق در بازداشت موقت بودهاند. احکام براساس شواهد محدود و مشکوک مانند شهادت یک افسر پلیس یا گارد ساحلی صادر میشود. افسران پلیس یا گارد ساحلی که شهادتی را ارائه کردند که براساس آن کیفرخواستها تنظیم شده بود، در ۶۸ درصد از تمام پروندهها در دادگاهها حضور نداشتند.
بهطور متوسط، محاکمهها ۳۷ دقیقه طول میکشد که در محاکمات با وکلای منصوبشده توسط دولت به ۱۷ دقیقه کاهش مییابد. حتی محاکمه شش دقیقهای هم مشاهده شده است. محاکمهها منجر به محکومیت متوسط ۴۶ سال زندان و جریمه ۲۰۹/۳۳۲ یورو میشود. ۵۲ درصد از مجموع محکومان در حال گذراندن حبس ۱۵ سال تا ابد هستند. از ۲۸ فوریه ۲۰۲۳، ۲۱۵۴ نفر در زندانهای یونان به اتهام قاچاق نگهداری میشوند. نزدیک ۹۰ درصد آنها اتباع کشورهای ثالثاند.
امیدِ ۳۵ ساله، ۱۸ ساله بود که افتاد توی سرش بزند به سفر. برود، ببیند و شاید برنگردد. اولینبار از اسلامشهر راهی گرجستان شد و بعد «خارج» زیر زبانش مزه کرد. چندبار بعدش با پاسپورت خودش راهی ترکیه شد، اما دیگر برای ورود به اروپا مجاز نبود. همین هم شد که افتاد دنبال کسی که او را قاچاقی ببرد به ایتالیا. آن کَس را پیدا کرد و رفت. روز «گیم» به ایتالیا به او هم گفته نشده بود. ۱۵ روز تمام را در هتلی در استانبول خوابید تا به او بگویند بار و بندیل را جمع کند برای سفر به سرزمین موعود: «گوشیهایمان را گرفتند و دیگر خودمان بودیم و خودمان.»
ارتفاع آبهای آزاد هفتمتر میشود. هفتمتر آب میرود بالای سرت و دوباره میافتد روی پهنه دریا. جان آنها میماند در دست یک قایقران و یک قایق فرسوده. قایقی که باید ۳۰ نفر را سوار کند، اما سود ۳۰ مسافر کجا و ۱۰۰ نفر کجا؟ میگویند رسید، رسید، نرسید هم به جهنم. اما امید به مقصد نرسید. خودش اینها را به «هممیهن» میگوید؛ او را قبل از اینکه وارد قایق شوند به همراه همراهانش بازداشت کردند. در یک تریلی: «۱۰ روز و شب را در مکانی نامعلوم بازداشت بودم تا بالاخره به یک زندان منتقل شدم. چون من با پاسپورت به ترکیه وارد شده بودم، صدایم کردند تا برگهای را امضاء کنم و به ایران دیپورت شوم. من قبول نکردم و گفتم من به ایران برنمیگردم. گفتند اگر برنگردی دو سال تو را زندانی میکنیم و من هم گفتم نگه دارید.»
آنجا بود که پلیسها به او گفتند شانس آوردی و فیلمی نشانش دادند که کوسه، یکی از پناهجویان راهی ایتالیا را تکه و پاره کرده بود و صخرهای، یک قایق کهنه با ۱۰۰ نفر مسافر را شکافته و دریا مسافرانش را بلعیده بود. امید این فیلمها را دیده بود، اما سفت و محکم گفته بود برنمیگردم ایران و همین شد آغاز دو ماه در زندان ماندن و شروع سختی کشیدن: «بعد از ۵۰ روز که زندانی بودم عدهای ایرانی را به همان زندان منتقل کردند. مرتب ایرانیهایی را که میخواستند قاچاقی سفر کنند، به این زندان میآوردند. یکسری بودند که از ترکیه «گیم جتاسکی» میزدند. این جتاسکیها میتوانند طی ۲۰ دقیقه آدم را به یونان برسانند.»
آنجا در زندان مهاجران، امید و همراهانش را اول به سالنهای ورزشی زندان بردند. بردند پیش دیگر ایرانیها و آفریقاییها، عراقیها، روسها، تاجیکستانیها و بیشتر از همه پاکستانیها. همه روی زمین میخوابیدند و همهشان درگیر یک بیماری شده بودند: خارشتک؛ خارشتک بیماری شب بود. از پتو میآمد. پتو را که روی سر میکشیدند، خارشتک میآمد جایش را پهن میکرد روی بدنهای از میهنگریخته، در زندان کشوری دیگر وامانده. آنقدر میخاراندند که فردا صبح، جای ناخنهایشان را میدیدند که روی پوستهایشان زخمی بهجا گذاشته بود. زخمی که به گوشت میرسید و بعد عفونت از راه میرسید: «بغلدستیام یک روز شلوارش را زد بالا. یک روز صبح بود به محض بیدار شدن، نگاهم افتاد به بدنی تکهپاره که انگار ۲۰ سال کراک کشیده بود. محکم زدم توی سرم و گفتم: یا ابوالفضل! نه پزشکی بود، نه معاینهای. چند بار به نمایندگی سازمانملل این وضعیت را گزارش کردم ولی خبری نشد. فقط یکبار آمدند اسمهایمان را نوشتند و رفتند. دستشوییها کثیف بود، حمامها آنقدر کوچک بودند که توی آن گیر میکردی. به جان خریده بودم که ۱۰ روز یکبار به حمام بروم، اما آن کثافت را کمتر ببینم. بدنم عفونت کرده بود. طوری زندانیها را نگه میدارند که دیگر به ترکیه بازنگردند.»
امید آنقدر ماند تا به اشتباه او را برای بازگرداندن به ایران سوار یک اتوبوس کردند: «آن شب، همه ایرانیها را برای دیپورت بردند. آن شب من را هم به اشتباه سوار اتوبوس کردند. سوتی دادند؛ چون بدون امضاء من را سوار اتوبوس کرده بودند و من هم چیزی نگفتم. بعد از ۳۶ ساعت رانندگی به مرز بازرگان رسیدیم. آن موقع بود که بعد از خواندن لیست دیدند من را اشتباه آوردهاند. دیگر همان پلیسهای خشن هم با من نرم شده بودند، میگفتند بیا امضاء کن و برو! میگفتم من دو ماه زندان خوابیدم که دیپورت نشوم. تا اینکه بالاخره رضایت دادند که بدون زدن مهر دیپورت من را تحویل ایران دهند. دیپورت نشدم و به ایران برگشتم.»
قاچاقبرها اگر گیر بیفتند فاتحهشان خوانده است: «پلیس بینالملل در کل اروپا دنبال قاچاقبرها هستند. قاچاقبران گیم ترکیه به ایتالیا، با چندین نفر کار میکنند بهنام مسافرجمعکنها. هر کدامشان هرچقدر پناهجوی از میهن رمیده که ببینند، جمعشان میکنند در یک خانه و روز رفتنشان را هیچکدام نمیدانند.»
«پلیسها روی قاچاق دریایی قفلی میزنند»
*چرا؟
چون قاچاقبرها خیانت میکنند و خیلی از افراد روی دریا، روی آبهای آزاد، گم میشوند و سرآخر میمیرند. اما به قاچاق زمینی کاری ندارند. من اگر همین الان یک گیم زمینی بزنم، میتوانم از یک دیوار بلند هفتمتری، یکطرف را نردبان بزنم و یکطرفش را طناب. نردبان را بالا میروی و از آنطرف میپری پایین. میروی آنطرف مرز ترکیه. حالا یا یونان یا بلغارستان. بعد باید پیاده بروی داخل جنگل. اما اگر همانجا بگیرنت حسابی کتک میخوری و میبرنت دوباره ترکیه. گوشی و همهچیزت را میگیرند. اما در این نوع قاچاق پلیس ترکیه زیاد کاری به قاچاقبرها ندارد، چون آدمها نمیمیرند.
*قاچاقبران اصلی دستگیر میشوند؟
امکان ندارد بتوانند قاچاقبر اصلی را بگیرند، چون آنها نامرئیاند و نوچههایشان مرئی. نامرئی را که نمیشود کتک زد، بازداشت کرد و به زندان انداخت. میماند مرئیها. «سلیمان» یکی از قاچاقبران اصلی ترکیه بود با چند کشتی به نام خودش؛ کشتی یعنی قایق. قایقهایی که گیم دریایی میزنند و صاحبشان هیچوقت خودش را به پناهجوها نشان نمیدهد، به نوچهها هم. سلیمان هیچوقت گیر نیفتاد، اما نوچههایشان چرا؛ چندینبار. پناهجوها از این نوچهها، فقط صراف را میشناسند. مثل من که فقط صراف را میشناختم. یکی از نوچهها گفت پول را ببریم پیش صراف و بخوابانیم تا پول قفل شود.
*آنهایی که راهبر کشتیاند، قاچاقچیاند؟
معمولاً نه؛ قاچاقبر یا کشتی را میدهد دست یکی از نوچهها یا به یکی از مسافران و از او پول نمیگیرند و یادش میدهند که چگونه کشتی را براند و لوکیشن را میدهند و آن ۱۰ هزار یورویی را که از همه میگیرند، از او نمیگیرند. راننده لوکیشن را دارد و حالا او میشود قاچاقبر. اگر پلیس بیاید سروقت کشتی، او را میگیرند و بلااستثنا میروند زندان. بعد دادگاهیاش میکنند و به او حکم سنگین میدهند. پلیس هیچوقت دستش به قاچاقبر اصلی نمیرسد و این میشود که پناهجویان اگر در دریاها نمیرند، با اسم قاچاقچی روانه زندان میشوند. پناهجو، قربانی میشود.
«همایون» یکی از این قربانیها بود. جولای ۲۰۲۱ برای دیدن مهتاب دخترش روانه ترکیه شد و سه هفته آنجا ماند تا کسی را پیدا کند که از مرز ردش کند. پیدا کرد و حالا مهتاب شده روایتگر قصه همایون، پدرش به «هممیهن»: «پدرم و همراهانش چهار روز در جنگلی در یونان پنهان شدند. نه آبی داشتند، نه غذایی و نه چادری برای ماندن. بعد از چهار روز، لیدر گروه میگوید از اینجا بهبعد را باید با ماشین برویم. میگوید یکی از شما باید بشوید راننده این ماشین. لیدر به پدرم میگوید تو باید ماشین را برانی، چون پول نداشت و پول قاچاقبر را نصفه داده بود. نقشه و جیپیاس را به او میدهند. ابتدا پدرم قبول نمیکند، اما لیدر میگوید، اتفاقی نمیافتد و بعد او که چارهای نداشته قبول میکند.»
همایون ثابت آرا میشود راننده ماشینی که هفت پناهجوی دیگر هم داشته: «بعد از حدود یکساعتونیم رانندگی، پلیس دنبالشان میافتد. آنها را میگیرند و به بازداشتگاهی در نزدیکی آتن میبرند. زندانی بزرگ که ۵۹ درصد جمعیتش پناهجو هستند. کسانی مثل پدر من که لیدرشان تنهایشان میگذارد و آنها گیر میافتند. کسانی که حکمهایی با میانگین ۴۴ سال زندان میگیرند. تسالونیکی میبرند. ولی بعد همه را آزاد میکنند، به غیر از پدرم، چون راننده بوده. دو هفته در بازداشتگاه بود و ما هیچ خبری از او نداشتیم. فکر میکردیم در راه غرق شده و مرده. بعد از آن دو هفته، تماسی گرفته شد و به ما گفتند که پدرمان را بردهاند کمپ. پدرم نمیخواسته ما بدانیم که او را بردهاند زندان، اما بعد از آن دو هفته او را به زندان برده بودند. پدرم فکر میکرد آزاد میشود، اما بعد از شش ماه تازه به من گفت که در زندان است. قاچاقچیها از پدرم سوءاستفاده کردند.»
او میگوید: «برایش وکیل گرفتیم و کل تابستان ۲۰۲۳ را ما در دادگاههای یونان گذراندیم تا اینکه در سپتامبر همان سال به او ۷۰ سال زندان دادند، بعد این حکم ۲۵ سال شد و بعد شد ۱۸ سال. آن هم بهدلیل اینکه پدرم سرطان دارد و باید تحت درمان باشد. امکانات زندان بسیار وحشتناک است و هر چندوقت یکبار یکی از همبندیهایش میمیرند. من از طریق سازمان ملل و اتحادیه اروپا پیگیریهای زیادی کردم ولی هنوز اتفاق مثبتی نیفتاده.»
یکماه پیش دادگاه تجدیدنظر همایون برگزار شد و وکلای او امیدوارند که این حکم شکسته شود، چون از نظر حقوقی هیچ مدرکی علیهاش وجود ندارد. اگر حکم او همان ۱۸ سال بماند، باید همه آن را بگذراند و مهتاب دخترش میگوید، فکر نمیکند پدرش زنده بماند و این سالها را ببیند.
مُهَند، پسر ۱۵ ساله عراقی هم مثل همایون به قاچاق ۴۷۶ نفر متهم شده و هنوز در زندانهای یونان و در انتظار محاکمه است. گاردین بهتازگی از او نوشته؛ او که یکی از صدها نفر ازجمله کودکان و افرادی است که با خانوادههایشان سفر میکنند و براساس قانون سختگیرانه مبارزه با قاچاق یونان که در سال ۲۰۱۴ با احکام حبس تا ۲۵ سال اجرایی شد، دستگیر شدهاند. در پرونده مهند، حسن، ماهیگیر مصری که با همان قایق سفر میکرد هم دستگیر و متهم شد که پس از موافقت با انجام برخی وظایف در کشتی برای کمک به پرداخت هزینه به قاچاقیان، اقدام به سودجویی کرده است.
او در مارس ۲۰۲۳ به ۲۸۰ سال زندان محکوم شد. این درحالیاست که حداکثر زمانی که زندانیان در یونان میتوانند در زندان بگذرانند بین ۲۰ تا ۲۵ سال با گزینههایی برای آزادی زودتر است. اتهامات او هم مانند مهند قاچاق برای سودجویی، به خطر انداختن جان مسافران و عضویت در یک سازمان جنایی است.