۱۳ سال قبل در چنین روزهایی بود که حال ناصر حجازی عزیز متاسفانه هر روز بدتر میشد و در روزهای پایانی اردیبهشت سال ۱۳۹۰ هم که دیگر به کما رفت و...
ناصرخان نوزدهم اردیبهشت سال ۹۰ در آخرین روزهایی که میتوانست صحبت کند پیش از ترک بیمارستان حرفهایی تلخ و تکاندهنده به خبرورزشی زد که چکیده آنها را با هم مرور میکنیم:
- کار روزگار را ببین؛ یک زمانی من روزی دو ساعت شنا میکردم اما الان آرزو میکنم دو دقیقه بتوانم شنا کنم.
- ترجیح میدهم به خانه بروم چون اینجا مزاحم کادر درمان، بیمارستان و هواداران استقلال هستم. بعضی از این هواداران از شهرستان آمدهاند و مقابل بیمارستان جمع میشوند.
- من در زندگی هیچ وقت کینهای نبودم و هیچ پست و مقامی را برای خودم نخواستم.
- سال ۵۷ برای پیوستن به منچستر یونایتد عازم انگلیس شدم اما نتوانستم از ایران رضایتنامه خودم را بگیرم. جالب اینکه شخصی که به عنوان جانشین من به منچستر رفت ۷ سال در این تیم فیکس بازی کرد.
- خانواده من به جای اینکه به بنگلادش بیایند میتوانستند بازیهایم را در انگلیس تماشا کنند اما مجبور شدم به بنگلادش بروم. به کشوری که حتی همین الان هم کسی به آن کشور نمیرود چه برسد به اواسط دهه ۶۰. من به بنگلادش رفتم تا خانوادهام گرسنه نمانند.
- داریوش مصطفوی به من گفت سرمربی تیم ملی شدهای و برو لیست دعوتشدگان به این تیم را اعلام کن اما چند ساعت بعد رادیو تلویزیون شخص دیگری را به عنوان سرمربی تیم ملی معرفی کرد!
- گاهی اوقات به آینه نگاه میکنم و پیش خودم میگویم ناصر این واقعا تو هستی؟