زیسان: اس جی دبلیو بنجامین، اولین سفیر آمریکا در ایران ماجرای دستور وحشتناک ناصرالدین شاه برای سر بریدن تعدادی از سربازان در جمع درباریان را نقل میکند که به نظر میرسد در نتیجه یک سوء تفاهم بوده و، اما آنچه اتفاق میافتد بسیار ترسناک است.
به گزارش زیسان؛ بنجامین یک فصل از کتاب خود تحت عنوان «ایران و ایرانیان عصر ناصرالدین شاه» را به زندگی، اقدامات و شخصیت ناصرالدین شاه و خانواده سلطنتی اختصاص میدهد. او ناصرالدین شاه را مردی قویالاراده و مطلع نسبت به امور جهان معرفی میکند. سفیر وقت آمریکا در ایران معتقد است که بر خلاف دوران جوانی، شاه ایران در دوران میانسالی بشدت متاثر شده و درصدد جبران اشتباهاتش بر آمده است. با این وجود بنجامین داستانی هولناک را در ارتباط با دستور به قتل چند سرباز از ناصرالدین شاه نقل میکند. در شرح او چنین آمده است:
کمی قبل از سفر ناصرالدینشاه به اروپا یک واقعه وحشتناک روی داد. این واقعه بار دیگر قیافه سهمناک و مهیب دیکتاتوری و حکومت مطلقه ایران را نشان میدهد. شاه عازم اروپا بود و قصد داشت که قبل از حرکت به زیارت حضرت عبدالعظیم برود و بدین منظور با کالسکه خود از قصر سلطنتی خارج شد و راه دروازه را پیش گرفت. سربازان ساخلوی تهران براثر فساد و اختلالی که در دستگاههای مالی دولت وجود داشت چند ماهی بود که حقوق خود را دریافت نکرده بودند و در عسرت و مضیقه بسر میبردند عدهای از این سربازان وقتی خبر حرکت کالسکه شاه را شنیدند تصمیم گرفتند که دسته جمعی سرراه کالسکه او بایستند و عریضهای تقدیم کرده و شاه را مطلع نمایند که چند ماه است بآنها حقوق نداده اند.
این کار آنها تازگی نداشت و معمولا در ایران هر کس میخواست به حضور شاه تظلم نماید سر راه او میایستاد و عریضه خود را تقدیم میکرد... قبل از آن که سربازان بتوانند عریضه خود را تقدیم کنند ناگهان سر و صدا و هیاهویی بلند شد و چند سنگ از اطراف به کالسکه سلطنتی پرتاب گردید که به شیشههای کالسکه اصابت کرد و آن را شکست با آنکه هیچ معلوم نبود که سربازان این سنگها را انداخته باشند و اصولا هیچ قرینهای از یک حمله "قبلا" سازمان داده شده به کالسکه شاه وجود نداشت.
پرتره ناصرالدین شاه قاجار
ناصرالدین شاه خیلی نگران شد و ترسید و فورا دستور داد که کالسکه به طرف قصر سلطنتی برگردد... شاه به محض ورود به قصر دستور داد سربازانی را که پس از حادثه سنگپرانی در محل واقعه دستگیر شدهاند نزد او بیاورند. در این موقع بهشاه گزارش داده شد که به احتمال قوی این سربازان با فرقه بابیها ارتباط داشته و به تحریک آنان دست به شورش زدهاند. این گزارش که مطلقا صحت نداشت و بدون شک ساخته و پرداخته کسانی بود که حقوق سربازان را نپرداخته بودند، شاه را بی نهایت خشمگین و عصبانی کرد.
دوازده سرباز بدبخت دست و پا بسته را در حالیکه سراپا میلرزیدند و رمقی در تن نداشتند به خدمت ناصرالدین شاه آوردند. شاه با چشمانی سرخ از فرط عصانیت آنها را مدتی برانداز کرد و قبل از آنکه سوال و پرسشی بکند که چرا جمع شده و ماجرای سنگ اندازی چه بوده است؟ ناگهان با حرکت دست خود اشارهای به میر غضبها کرد. دوازده میرغضب از عقب سر، یک مرتبه به سربازان دست و پا بسته حملهور شدند. آنها را به زمین نشاندند و کاردهای خود را روی گردنشان گذاشته و در حضور شاه سر آنها را گوش تا گوش بریدند. یکی از این سربازان که جوانی تنومند بود، بآسانی تسلیم مرگ نمیشد و میر غضب خنجری را در سینه اش فرو برد و قلبش را شکافت.