همشهری آنلاین نوشت: بیست و هشتم مرداد امسال به بازپرس جنایی پایخت خبر رسید که مردی در خانه اش جان باخته است. از آنجا که مرگ وی مشکوک بود، تیم جنایی راهی خانه وی که یکی از محلههای پایتخت بود، حضور یافت. پیکر بی جان مرد جوان در طبقه دوم یک خانه قدیمی افتاده بود. آثار جراحت باچاقو روی قفسه سینه مرد جوان به چشم میخورد و نشان میداد که در درگیری به قتل رسیده است.
همسر این مرد، اما ادعا میکرد که شوهرش خودزنی کرده است. او میگفت که هنوز یک سال نشده با فرید همسرش ازدواج کرده است، اما در این مدت کوتاه، مدام با هم درگیری و اختلاف داشتند. آنطور که این زن ادعا میکرد، روز حادثه پس از درگیری با شوهرش، خانه را ترک کرده و پس از بازگشت با پیکر خونین وی مواجه شده است. او میگفت همسرش سابقه خودزنی داشت و پس از آخرین درگیری، در غیاب وی، اقدام به خودزنی کرده است.
هرچند زن جوان چنین داستانی را بازگو کرد، اما بازپرس جنایی دستور بازداشت وی را به عنوان مظنون اصلی صادر کرد. از سوی دیگر جسد مرد جوان به پزشکی قانونی انتقال یافت و پس از بررسیهای همه جانبه اعلام شد که مرگ این مرد، قتل است نه خودکشی. درواقع ضربهای که به بدن مقتول وارد و موجب مرگ وی بوده، از سوی شخص دیگری وارد شده و خودزنی نبوده است.
در این شرایط، زن جوان باردیگر تحت بازجویی قرار گرفت تا اینکه صبح دیروز بعد از دو ماه سکوت، لب به اعتراف گشود و به قتل شوهرش اعتراف کرد. این زن میگفت که با شوهرش به شدت اختلاف پیدا کرده و در آخرین درگیری، ناخواسته مرتکب قتل شده است. این زن پس از اقرار به جنایت، با قرار قانونی بازداشت شد و در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
زن جوان در دومین ازدواج خود هم با شکست مواجه شد و ناخواسته دست به جنایت زد. او میگوید زندگی خوب و آرامی داشته تا اینکه فرید وارد زندگیش شده و تصمیم نادرست برای ازدواج دوم نیز، کار دستش داده است. گفت وگوی باوی را میخوانید.
ابتدا خودت را معرفی کن؟
من سمیه هستم و ۳۸ سال سن دارم.
پرونده ات نشان میدهد که دو مرتبه ازدواج کرده ای؟
درسته، اما بخت خوبی نداشته ام. برای نخستین بار در ۱۹ سالگی ازدواج کردم. عاشق شدم و با وجود مخالفتهای خانواده ام با مردی که عاشقش بودم ازدواج کردم. حاصل زندگی اول، فرزندی ۱۳ ساله است. هرچند ما اوایل زندگی خوبی داشتیم، اما چند سال بعد شوهرم معتاد شد و از آن پس، زندگیم رو به تباهی رفت. ناچار شدم از او جدا شوم و پس از طلاق، زندگی خوبی داشتم. درواقع تکههای شکسته ام را جمع کرده بودم تا اینکه فرید سر راهم قرارگرفت کهای کاش قرار نمیگرفت و حالا من تبدیل به قاتل نشده بودم که بخواهم تا آخر عمرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.
فرید، چطور سر راهت قرار گرفت و با او آشنا شدی؟
بعد از جدایی، رفتم به دنبال کار مورد علاقه ام. در زمینه زیبایی پوست و صورت، فعالیتم را شروع کردم. در یک کلینیک زیبایی کار میکردم و کارم پاکسازی پوست بود. یک روز که از کلینیک خارج شدم تا به خانه بروم، سوار ماشین فرید شدم. او آن شب به صورت اتفاقی تصمیم گرفتم مرا به عنوان مسافر سوار کند؛ چون کارش مسافرکشی نبود. آن روز سر صحبت را با هم باز کردیم و آشنایی مان از همان شب شکل گرفت. احساس کردم مرد خوبی است، اما اشتباه کردم که تن به ازدواج دوم دادم.
چه شد که آشنایی شما به ازدواج ختم شد؟
هم من شنونده خوبی بودم برای مشکلات فرید، هم او. فرید قبل از من ۳ مرتبه ازدواج کرده بود. دو مرتبه طلاق گرفته بودو همسر سومش نیز دچار سکته قلبی شده بود. او میگفت نتوانسته یک همدم خوب برای خودش پیدا کند. عاشق من شده بود و من هم رفته رفته عاشقش شدم. تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول کردم. درواقع ما تازه عروس و داماد بودیم، زندگیمان هنوز یک ساله نشده بود که جانش را گرفتم.
برگردیم به روز حادثه، چه شد که جانش را گرفتی؟
بعد از ازدواج متوجه شدم که فرید معتاد است. او هم شیشه میکشید مانند شوهر اولم. یک دفعه تمام آن روزهای تلخ را به یاد آوردم. در زندگی قبلیم، شوهرم یک شب آنقدر مواد مصرف کرده بود که میخواست خفه ام کند. من، اما از دست او فرار کردم و جانم را نجات دادم. در آن زندگی جان خودم را نجات دادم، اما در این زندگی جان یک آدم دیگر را گرفتم. شوهرم فرید مدام مرا اذیت میکرد و کتکمم میزد.
بعد از ازدواج هم کارش را از دست داد و من باید کار میکردم تا خرج مواد او را تامین کنم. دیگر از این وضعیت خسته شده بودم. روز حادثه هم باز پول میخواست که با هم بحثمان شد. بعد من میخواستم بروم مراسم ختم عمویم که به تازگی فوت شده بود. به او گفتم بیا برویم، اما دیدم در حال مصرف شیشه است.
با چاقویی که کنارش بود به سمتم حمله کرد. من هم هلش دادم، چاقو را از دستش گرفتم و یک ضربه به او زدم. خیلی عصبانی بودم و نتوانستم خشم خود را کنترل کنم. بعد از اینکه دیدم فرید خون آلود روی زمین افتاده، از خانه رفتم بیرون، چون خیلی ترسیده بودم، اما فکر نمیکردم بمیرد. خیلی زود برگشتم و دیدم شوهرم بی حال است. فورا زنگ زدم اورژانس، اما او زنده نماند و من باید تا آخرم با این عذاب وجدان زندگی کنم.