ایمان عظیمی در روزنامه فرهیختگان نوشت: دنیا دیگر چیزی برای شگفتزده کردن ما ندارد که رو نکرده باشد. خبر آمده که آلمان تصمیمش را گرفته و فیلم زیرزمینی «دانه انجیر معابد» ساخته محمد رسولاف را برای حضور در بخش خارجی اسکار پیش رو به آکادمی علوم و هنرهای سینما معرفی کرده است. اقدامی که اگر سالیان قبل به وقوع میپیوست، میتوانست ما را با حجم زیادی از مواضع و احساسات دوگانه روبهرو کند ولی این اتفاق خوشبختانه یا متاسفانه تاکنون به واکنش خاصی نینجامیده است.
اسکار مهمترین رویداد سینمایی در دنیاست. حتی اگر در این سالها به دلیل اتخاذ سیاستهای جدید از تاثیرش کاسته شده باشد نمیتوان آن را نادیده گرفت و نسبت به فیلمهای برگزیده در این جشن سینمایی به کل بیاعتنا بود. اما انتخاب «دانه انجیر معابد» بهعنوان نماینده آلمان در اسکار چند پیام روشن و واضح برای ما و دیگر کشورهایی که برعلیه نظم مسلط دنیا قد علم کردهاند دارد. از طرف دیگر انتخاب فیلم رسولاف را باید نقض غرضی روشن و آشکار در مواجهه با این حرف که هنر صرفا در خدمت هنر قرار دارد قلمداد کرد.
ظاهر امر این است که هنر برای غربیها در اشکال مختلفش هیچ نسبتی با ایدئولوژی و سیاست حاکمان ندارد ولی این نسخه تنها برای سرگرم شدن ما با این شعارهای پرطمطراق و زیبا صادر میشود. در طول این سالها ما با اشکال مختلف هنر و هنرمند ایدئولوژیک مواجه شدهایم که با ابزار «هنر برای هنر» به کاسبی پرداختهاند و فرهنگ کشور خود را وجهالمصالحه جشنوارههای سینمایی و فرهنگی غربی قرار داده و از انجام این کار هیچ خم بر ابرو نیاوردهاند. محمد رسولاف یکی از همین تکنسینهای سینمای ایران است که از سالیان پیش برای مقاطعهکاری با غرب فرهنگی پا در این مسیر گذاشته و با ساخت آثاری که از نظر کیفی از سطح چندان مطلوبی هم برخوردار نیستند نامی برای خودش دست و پا کرده است.
جشنوارهها و جشنهای سینمایی در غرب ویترین سینماگران جشنوارهای محسوب میشوند و آنها از این امکان برای معرفی هرچه بیشتر خود بهره میبرند. محمد رسولاف در میان فیلمسازان موسوم به جشنوارهای موقعیت ویژهتری دارد و بیش از دیگران در نقطه کانونی بحث ما موضوعیت پیدا میکند. رسولاف بههیچوجه فیلمساز خوبی نیست، بهطوری که با نگاه به کارنامه او این واقعیت برای ما آشکار میشود که این فرد تنها با اتکا به مد روز به زیستش در دنیای فیلمسازی ادامه میدهد و در مقایسه با همکارانش در داخل کشور نیز چیزی در چنته برای ارائه ندارد.
در بحث اقتصادی ماجرا هم وقتی فیلمی از یک کارگردان در سینماها اکران نشود طبیعتا وی به مشکل برمیخورد و نمیتواند به حیات اقتصادیاش دل خوش کند ولی رسولاف مثال نقض تمام باورهای ما راجع به سینماست. از طرفی تاکنون فیلم درخورتوجه و خوبی نساخته و از سوی دیگر طبیعتا جنبه مالی ماجرا هم چندان برایش محلی از اعراب نداشته، ولی هم خرس طلایش را از فستیوال فیلم برلین میگیرد و هم از طرف این کشور بهعنوان نماینده آلمان به اسکار معرفی میشود! یک جای کار که نه، همهجای قضیه میلنگد.
رسولاف در ظاهر منتقد ساختار سیاسی کشور ما نیز هست و در طول این سالها مدام خود را در جایگاه معترض وضع موجود و نماینده سینماگران مخالف قرار داده و از این موقعیت سود زیادی برده است، ولی مشخص نیست که او دقیقا علیه چه چیزی به مخالفت میپردازد؟ اگر مسالهاش پولهای مشکوک در سینمای ایران است قبل از هرکس باید با وجود محرومیت از فیلمسازی جوابگوی ساخت آثار متعدد و متنوع سینمایی در داخل ایران باشد و منبع مالی فیلمهایش را مشخص کند. در سمت دیگر ماجرا او در بعد محتوایی فیلمهایش سخت به این مساله قائل بوده و هست که وضع حقوق بشر در کشور مساعد نیست و همین افرادی همچون وی را به واکنش واداشته است.
در پاسخ میتوان امثال رسولاف را با این واقعیت مواجه ساخت که اگر شما مدعی دفاع از حقوق بشر هستید چرا حرفی علیه بزرگترین مخالفان حقوق بشر نمیزنید و دائم با ایشان همکاری میکنید؟ علامتهای سوال زیادی جلوی اسم رسولاف قرار میگیرد که یک جواب بیشتر نمیتوانیم به آن بدهیم؛ او یک پروژهبگیر حرفهای در قالب سینماگر است که هیچ فرصتی را برای دیده شدن و جلب نظر کارفرما از دست نمیدهد و بسیار دوست دارد که در کانون بحثها قرار بگیرد، حتی اگر به بدنامیاش ختم شود. میگویند «بدنامی بهتر از گمنامی است» و رسولاف مصداق بارز این عبارت است.
اوضاع فرهنگ در کشور ما گل و بلبل نیست ولی آنگونه هم نیست که امثال رسولاف بتوانند با ساخت فیلمهای ضعیفی همچون لرد و شیطان وجود ندارد جایی برای خودشان پیدا کنند و چنین هدفی هم ندارند. آنها با خط گرفتن از مقاطعهدهندگان و کارفرمایان مالی و معنویشان قصد دارند تا بیشه را از شیر خالی کنند و هزینه ساخت فیلم در ایران را برای سازندگانشان بالا ببرند. جریان زن، زندگی، آزادی یکی از قطعات مهم پازل جنگ فرهنگی تمامعیار علیه سنتها و مذهب رسمی کشور بود و تمام جریان غرب فرهنگی را پشت سنگر خود به صف کرد تا با پنجه کشیدن بر چهره ایران ما به اهداف خودش که عمیقتر کردن شکاف اجتماعی میان ایرانیان بود جامه عمل بپوشاند. محمد رسولاف هم بدون هیچ، اما و اگری سرباز این جبهه محسوب میشود.
فیلم دانه انجیر معابد تمام خطوط قرمز فیلمسازی در کشور را براساس آنچه در قالب تیزر مشاهده کردهایم رد میکند و صرفا به این دلیل جواز حضورش در بخش مسابقه جشنواره کن صادر میشود و انتخابش بهعنوان نماینده سینمای آلمان در بخش خارجیزبان اسکار توجهپذیر جلوه میکند تا طیف وسیعی از سینماگران بااستعدادتر سینمای کشور ما را هدف قرار بدهد و آنها را با این واقعیت مواجه کند که اگر قرار بر قبول بایدها و نبایدهای ارشاد و ندیدن تغییرات جامعه باشد باید فحش و ناسزایش را نیز به جان بخرید و فیلمهایتان نیز در نبود مخاطب در اکران بسوزد. در واقع هزینهمند کردن ساخت فیلم در ایران و برساختن یک دوگانه کاذب میان خود و دیگری یکی از اهداف اصلی تحویل گرفتن افرادی همچون رسولاف در جشنوارههای خارجی است.
هدف مهم دیگر که در پی مورد اول رخ مینماید و خودش را نشان میدهد بیانگیزه کردن سینماگران و فیلمسازانی است که در داخل کار میکنند و علیرغم برخورداری از حداقلهای کیفی در وادی فیلم ساختن نهتنها تحویل گرفته نمیشوند، بلکه با قرار گرفتن در سد محکم و بیحد و حصر سانسور دیگر رمقی برای پیگیری کار خود پیدا نمیکنند و سرخورده میشوند. آنها وقتی به موفقیتهای رسولاف در فستیوالهای رده خارجی برمیخورند علامت سوالهای زیادی در ذهنشان نقش میبندد که چرا آنها نمیتوانند به چنین موقعیتی برسند؟ چون هم فیلمهای بهتری در کارنامه دارند و هم به زبان سینما برای بیان حرف خود آشناترند و از همه مهمتر اگر بخواهند به سیاستهای مدنظر کن، برلین و ونیز نزدیک شوند و با مدل آنها فیلم بسازند همچون رسولاف رو بازی نمیکنند و خود را لو نمیدهند.
در طرف دیگر ماجرا پول هم اهمیت خودش را دارد. ما صنعت سینما نداریم که براساس یک دودوتاچهارتای منطقی کار را پیش ببرد و هزینههای ساخت اثر را در فصل اکران جبران کند و از همین رو فیلمساز و سینماگر ما، جز عدهای معدود به سامان اقتصادی برسد. به همین خاطر وقتی فیلمساز ایرانی به سوژه «رسولاف» چشم میدوزد اول شگفتزده و بعد ناراحت و سرخورده میشود که چرا این فرد بدون ذرهای قریحه و استعداد به این میزان تحویل گرفته میشود! او با خودش فکر میکند که همهچیز را بگذارد و در تنهایی خویش به دیار دیگری بشتابد تا بتواند لااقل نصف کارگردان بیاستعداد داستان ما به موفقیت در آنطرف آبها دل خوش کند.
رسولاف اولین فیلمسازی نیست که برای ادامه کار از ایران خارج شده ولی اولین فیلمساز ایرانی است که با اتکا به یک سوژه ملتهب و حساسیتبرانگیز و مخالفت آشکار با نظم مستقر در کشور فیلم ساخته و آن طرف هم صرفا با تاکید بر وجوه محتوایی اثر به میزان بسیار زیادی تحویلش گرفته است. پیشتر فیلمسازانی نظیر پرویز صیاد، رضا علامهزاده، مریم کشاورز، امیر نادری و... در آمریکا و غرب فیلم ساختهاند و با وجود اینکه کیفیت فنی و محتوایی بعضی از ساختههای این افراد قابل توجه هم بوده ولی هیچگاه توسط جریانهای اصلی سینما در غرب آنطور که فکرش را میکردند تحویل گرفته نشدند و بهطور مثال کشوری همچون آلمان تاکنون برایشان فرش قرمز پهن نکرده است.
سینمای آلمان روزگاری یکی از قلههای سینمای دنیا به حساب میآمد و چه در قالب سینمای اکسپرسیونیستی و چه در بطن سینمای نوین حرفهای زیادی برای گفتن داشت. هنوز هم البته چهرههای مهمی نظیر ورنر هرتسوگ، کریستین پتزولد، ویم وندرس و... به فعالیت میپردازند و زمین بازی سینمای آلمان را ترک نکردهاند و در بدترین حالت هم نمیتوان اقدام مسئولان در انتخاب فیلم زیرزمینی دانه انجیر معابد بهعنوان نماینده سینمای آلمان را درک کرد. اما این انتخاب برای مرتبه هزارم پرده از ذات غرب در جنگ فرهنگی با ما برمیدارد و برای کسانیکه میاندیشند حامل این واقعیت است که اگر پای «دشمن» در میان باشد خطابههای زیبا در وصف «هنر برای هنر» خریدارش را از دست میدهد و همه به حضور پشت سنگری به اسم «ایدئولوژی» ملزم میشوند.