کارگردانی که می‌خواست فرح پهلوی را گروگان بگیرد

کارگردانی که می‌خواست فرح پهلوی را گروگان بگیرد
تصمیم گرفتیم با گروگان گرفتن فرح در مراسم اهدای جایزه، شعار آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کنیم و از طریق وسایل ارتباط‌جمعی آن را به گوش عموم برسانیم... از این رو تصمیم گرفتیم با گروگان گرفتن فرح در مراسم اهدای جایزه، شعار آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کنیم و از طریق وسایل ارتباط‌جمعی آن را به گوش عموم برسانیم.
کد خبر: ۸۴۴۷
|
۰۶ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۹

رضا علامه‌زاده، فیلم‌سازی ایرانی که اکنون در هلند زندگی می‌کند، یکی از هم‌پرونده‌ای‌های خسرو گلسرخی و کرامت‌الله دانشیان بود که در سال ۵۱ به اتهام توطئه برای آسیب رساندن به خاندان سلطنت دستگیر و پس از مدتی همراه با آنان به اعدام محکوم شد. او و دو رفیق دیگر هم‌پرونده‌ای‌اش در لحظات آخر شامل یک درجه تخفیف شدند و حبس ابد گرفتند. علامه‌زاده روز دوشنبه ۲۹ بهمن ۵۷ در مراسم بزرگداشت (سالگرد اعدام) خسرو گلسرخی سخنرانی، و جزئیاتی از پرونده‌ی یادشده را بیان کرد. او گفت که در مقطعی نقشه‌ی گروگان گرفتن فرح پهلوی را داشته. بخشی از سخنان او را که روز پنج‌شنبه سوم اسفند ۵۷ در کیهان منتشر شد، در ادامه می‌خوانید:

احساس غریبی که من و دوستانم نسبت به این قضیه داریم، ناشی از این است که دو رفیق ما کرامت‌الله دانشیان و خسرو گلسرخی در بیدادگاه‌های نمایشی، موضعی به مراتب مستحکم‌تر از سایرین داشتند، و اگر من نیز آگاهی و شناختی نسبت به مبارزه داشتم و طبعا ایمانم در حد آنان بود، امروز در این جمع نبودم. این مسئله را روشن خواهم کرد که ما نه به خاطر اعمال‌مان، بلکه تنها به خاطر فکرمان محاکمه می‌شدیم و موضعی که در آن دادگاه اتخاذ می‌کردیم جرم اصلی ما تلقی می‌شد. این مسئله را بار دیگر تاکید می‌کنم که این پرونده کاملا جعلی بود، اما نه به این مفهوم که این پرونده از بنیاد ساختگی بود، بلکه به این معنا که شکل ارائه‌ی پرونده و آن‌چه که روزنامه‌های تحت سانسور آن زمان نوشتند و رادیو تلویزیون پخش کردند، مغایر با واقعیت بود و این پرونده صرفا در اتاق‌های شکنجه‌ی اوین تدوین شده بود.

در آغاز سال ۵۰ خسرو گلسرخی گروه مطالعاتی متون مارکسیست لنینیستی تشکیل داده بود و با شکوه فرهنگ نیز در این گروه فعالیت داشت. این گروه بنا به دلایلی از هم پاشید. اما گلسرخی در فروردین ماه سال ۵۲ به جرم ایجاد یک محفل مارکسیست‌لنینیستی بازداشت شد.

در بهار همان سال فیلمی که من ساخته بودم برنده‌ی جایزه شد.۱ من، عباس سماکار و طیفور بطحایی به این فکر افتادیم تا از این فرصت ویژه یعنی روبه‌رو شدن با فرح استفاده کنیم. ابتدا مسئله را چنین عنوان کردیم که در این جمع شعار آزادی زندانیان سیاسی را که آن زمان از مسائل حاد ایران بود، مطرح سازیم، اما بعد به این نتیجه رسیدیم که در صورت طرح این شعار در آن جمع درباری این صدا به بیرون نخواهد رسید و تنها زندان و مجازات برای ما به همراه داشت. از این رو تصمیم گرفتیم با گروگان گرفتن فرح در مراسم اهدای جایزه، شعار آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کنیم و از طریق وسایل ارتباط‌جمعی آن را به گوش عموم برسانیم. اما مشکل از آن‌جا آغاز می‌شد که هیچ‌یک از ما تجربه‌ی عملیات مخفی و مسلحانه را نداشتیم.

کارگردانی که می‌خواست فرح پهلوی را گروگان بگیرد

به علت این بی‌تجربگی تصمیم گرفتیم که با سازمان چریک‌های فدایی خلق که می‌توانست ما را برای استفاده از امکان ملاقاتی که داشتیم یاری دهد تماس بگیریم. در حین همین تدارکات بود که ما دستگیر شدیم. یعنی ما در این مورد تنها حرف زده بودیم بی‌آن‌که اسلحه‌ای را که بعد‌ها در دادگاه نشان دادند دیده باشیم. در آن سال‌ها ساواک به‌شدت ریشه دوانده بود و به‌خصوص برای کسانی که قصد تهیه‌ی اسلحه داشتند تله‌های بسیار می‌گذاشت. به طوری که هر کانال تهیه‌ی اسلحه به شکلی به ساواک ختم می‌شد.

در رابطه با مسئله‌ی تهیه‌ی اسلحه بود که ما با کرامت دانشیان تماس گرفتیم و حتی رفقای‌مان به شوخی گفتند که این‌ها می‌خواستند اسلحه را از ساواک بخرند! طبعا با این شرح خسرو گلسرخی در این میان نقشی نداشت و ماه‌ها پیش از فکر این مسئله نیز خسرو گلسرخی دستگیر و زندانی شده بود، اما چطور این قضایا به هم مربوط می‌شود و چرا پرونده‌های جدا به هم پیوست؟ گلسرخی با شکوه فرهنگ در گروه از هم پاشیده‌ای که اشاره کردم، دو سال قبل در مورد اعدام انقلاب شاه بار‌ها سخن گفته بود. این‌که این حرف چقدر بجا بود و نشان از آگاهی این شاعر مبارز بود بماند. چراکه ۷ سال بعد در سال ۵۷ مردم با همین شعار «مرگ بر شاه» در خیابان‌ها به راه افتادند و شهید دادند. اما گلسرخی به عنوان یک انسان آگاه دورنگر، شاه را به عنوان نوکر امپریالیسم شناخته بود و نابودی او را یکی از نقاط عطف برای رهایی این مملکت از چنگ امپریالیسم تشخیص داده بود.

به هر حال عملا دو سال پیش از دستگیری ما این مسئله منتفی شده بود، اما پس از دستگیری شکوه فرهنگ که همراه‌مان بود، در زیر شکنجه‌ها مسائل دو سال قبل از این را در رابطه با گلسرخی فاش کرد. شکوه فرهنگ حتی در دادگاه هم گفت که، چون گروه را معرفی کرده است باید از محکومیت معاف شود از این مسائل ساواک کوچک‌ترین اطلاع قبلی نداشت. با عنوان شدن این قضیه از طرف شکوه فرهنگ پای گلسرخی و چند نفر دیگر نیز به پرونده‌ی ما کشیده شد، و آنان پس از ۶ ماه زندان متهم به توطئه برای ترور شاه شدند. مشابهت این دو طرح باعث شد که این پرونده‌ی ۱۲ نفری به عنوان توطئه علیه خاندان سلطنت عنوان شود.

خاطره گفتن از شهیدان تفاوتی با تجلیل آن‌ها ندارد؛ بنابراین از دوران پنج‌ماهه‌ای که با هم در زندان اوین بودیم می‌گویم. برای همه روشن است که گلسرخی و دانشیان در طول دادگاه چه موضع مستحکمی در دفاع از ایدئولوژی که به آن معتقد بودند گرفتند.

این موضع در تمام طول بازجویی‌های این دو رفیق، حماسه‌ای در اوین آفرید که برای بازجو‌ها و شکنجه‌گر‌ها نیز فراموش‌نشدنی است، باور کنید اگر اطمینان داشتیم که کشته می‌شویم و صرفا کشته می‌شویم، موضع مستحکم‌تری می‌گرفتیم، ولی تهدید آنان همواره این بود که ما شما را نمی‌کشیم، و گلسرخی می‌گفت: «من کاری نمی‌کنم که شما بتوانید مرا نکشید، من دادگاه را به آتش می‌کشم.» و این کار را کرد. اما چرا چنین می‌گفت؟ رفیق کرامت دانشیان در این مورد می‌گفت: «اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود آن وقت تمام نقشه‌های ساواک برای بهره‌برداری از این پرونده‌سازی‌ها نقش بر آب شده است.» چراکه او خوب می‌دانست که ساواک این پرونده را چنین ساخت و حتی تصمیم به علنی کردن دادگاه آن گرفت تا از آن بهره‌ی تبلیغاتی گیرد.

با یادآوری خاطره‌ی آخرین شبی که با رفقا بودیم سخن را تمام می‌کنم. ما پس از دادگاه که ما ۵ نفر (من، بطحایی، سماکار، دانشیان و گلسرخی) محکوم به اعدام شدیم در سلول‌های انفرادی به سر می‌بردیم، ۲۴ روز زیر اعدام بودیم یعنی فاصله‌ی دادگاه دوم و روز شهادت رفقای‌مان یک هفته پیش از شهادت رفقا، من، سماکار و بطحایی در یک سلول و گلسرخی و دانشیان در سلول دیگر زندانی بودند. دلیل این جدا کردن را ما کوچک بودن سلول‌ها تصور کردیم و این‌که بیش از سه نفر در یک سلول جا نمی‌گرفتند. روز ۲۸ بهمن سال ۵۲ ساعت ۴ بعدازظهر در سلول‌مان بودیم که صدای پای نگهبانان را شنیدیم، و از لای شکاف در دیدیم که به طرف سلول خسرو کرامت رفتند. چند دقیقه بعد این دو با ساک دستی‌شان بیرون آمدند.

ما به بهانه‌ی رفتن به دست‌شویی در زدیم، از نگهبان پرسیدیم «رفقای‌مان را به کجا می‌برند؟» که گفت نمی‌داند. وقتی کرامت و خسرو به در سلول ما رسیدند گفتند: «بچه‌ها خداحافظ ما را به زندان قصر می‌برند.» نمی‌دانم چرا، اما یک‌باره هر سه نفر سست شدیم و روی کف سلول نشستیم و دانستیم که قضیه باید مهم‌تر از این باشد. افسر مربوطه ساعت ۱۰ همان شب ما را به اتاق بازجویی خواست و گفت «شما سه نفر یک درجه تخفیف گرفتید و به حبس ابد محکوم شده‌اید.» به خاطر دارم عباس سماکار پرسید: «پس دو رفیق ما چه شدند؟» بازجو گفت: «کاری از دست من برنمی‌آید...»، اما ذهن ما این مفهوم را پس می‌زد و نمی‌خواستیم واقعیت را بپذیریم. بعد‌ها از ماموران زندان قصر شنیدیم که همان شب ۲۸ بهمن کرامت و خسرو را به زندان قصر برده‌اند و صبح روز بعد به همراه چند نفر از دوستان گروه «اباذر» که محکومیت اعدام داشتند به میدان تیر برده شده‌اند، و بعد‌ها در برگ قطعیت خواندیم که «صبح روز ۲۹ بهمن سال ۵۲ حکم در مورد خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان اجرا شد.»

۱. فیلم کوتاه «دار» که برای کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان ساخته بود.

منبع: خبرآنلاین

سایر اخبار
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۰ | انتشار یافته: