زیسان: «جزیره سنگ» عنوان فیلم تجربی ترسناکی است که پس از نمایش در جشنواره کن مورد توجه منتقدان بریتانیانی قرار گرفت؛ فیلمی که به زبان کورنی (یا کورنیش؛ متعلق به کورنوال در جنوب غربی بریتانیا) ساخته شده و زمان نمایش در سینماهای این کشور برای اولین بار در تاریخ آن، ازعنوان کورنی فیلم استفاده شد (ENYS MEN).
به گزارش زیسان به نقل از بی بی سی؛ داستان فیلم در سال ۱۹۷۳ در یک جزیره کوچک خالی از سکنه در این منطقه میگذرد و داستان زنی را روایت میکند که در آنجا به شکل روزانه در حال تحقیق درباره یک گل وحشی بسیار کمیاب است که در این جزیره رشد میکند، اما با اتفاقات غریبی روبرو میشود که مشخص نیست واقعیت دارد یا تنها زاده ذهن اوست.
فیلم، اما در مجموع بسیار پیچیده و در نهایت نامفهوم به نظر میرسد. مارک جنکین، کارگردان فیلم در این باره میگوید: «داستان درباره زندگی روزانه این زن است در این جزیره، که در حال مشاهده تغییرات این گل است، به اضافه مشاهده تغییرات خودش و همین طور تغییرات جزیره. اما فیلم داستانگو نیست. راستش را بخواهید یک منتقد پیش از شما از من پرسید این فیلم اصلاً درباره چیست؟ من هم گفتم نمیدانم، به برداشت خود شما بستگی دارد!»
جنکین شکلگیری ایده اولیه فیلم را این طور توضیح میدهد: «ساختن یک فیلم ترسناک نقطه آغاز ماجرا بود. دوست داشتم با فرم بازی کنم و فیلمی بسازم که نشود به آن اطمینان کرد. یعنی به هر چه که در فیلم هست نشود اطمینان کرد و شما نتوانید مطمئن باشید که در حال تماشای چه چیزی هستید. این که میبینید واقعیت است یا رویا؟ این نقطه شروع بود.»
مارک جنکین، کارگردان فیلم در این باره میگوید: «دوست داشتم فیلمی بسازم که نشود به آن اطمینان کرد... و شما نتوانید مطمئن باشید که در حال تماشای چه چیزی هستید. این که میبینید واقعیت است یا رویا؟»
کارگردان فیلم میگوید: «در عین حال میخواستم فیلمی بسازم که با کهنالگوهای کورنوال سازگار باشد که منطبق بر چشمانداز، دریا و اهمیت محیط است، همین طور درباره تاریخ صنعتی گذشته این منطقه و همه چیزهای محلی، باضافه پیش- تاریخ، یعنی مثلاً سنگهایی که انگار پیشتر زندگی داشتهاند و هزاران سالهاند و کسی نمیداند که معنایشان چیست. خون این سنگها در تمام فیلم جاری میشود.
به نظر نمیرسد که فیلم، فیلمنامه نوشته شدهای داشته باشد: «فیلمنامهای که نوشتم بسیار ساده بود. من در فیلمنامه صفت و موصوف به کار نمیبرم و هیچ احساسی را توضیح نمیدهم. فیلمنامه برای من فقط فهرست نماهاست که حتی در آن اشارهای هم نمیشود که نمای نزدیک هستند یا دور. یعنی اگر الان میخواستم وضعیت ما دو نفر را بنویسم مینوشتم دو نفر رو در روی هم روی صندلی نشستهاند، فقط همین. بعد موقع فیلمبرداری میدیدم که در صحنه چه چیزهای دیگری میشود اضافه کرد، مثلاً حتی یک شخصیت دیگر.»
داستان، اما در دهه هفتاد اتفاق میافتد و نه امروز. از او درباره این انتخاب میپرسم: «یک دلیلاش این بود که از امکانات مکالمه در جهان امروز دور باشیم. این فیلم درباره منزوی شدن در یک جزیره است، جایی که نمیشود با این زن تماس گرفت. این روزها تصور چنین جایی امکانپذیر نیست. برای همین میخواستم داستانم پیش از دوران اینترنت و تلفن همراه باشد.»
«از طرف دیگر سبک و سیاق تصویری دهه هفتاد را دوست دارم و میخواستم فیلمهای ترسناک کم بودجه دهه هفتاد بریتانیایی را بخاطر بیاورد. ضمناً نمیدانم آگاهانه بود یا ناخودآگاه که سال ۱۹۷۳ را انتخاب کردم، چون سال مهمی برای سینمای بریتانیاست، سال فیلم مرد حصیری ساخته رابین هاردی و حالا نگاه نکن ساخته نیکلاس روگ.»
فیلم دیالوگ ندارد، اما فیلمساز سعی دارد از صدا به عنوان یک عنصر اساسی در روایت استفاده کند: «باور دارم که نمایش دادن بدون دیالوگ، معنیاش نگفتن نیست. سینما هنر تصویر است، اما در عین حال در نوع فیلمی که میسازم، صدا کار بیشتری از تصویر انجام میدهد، اما این صدا ضرورتاً دیالوگ ندارد.»
«فیلم درباره زنی است که تمام مدت تنهاست و من نمیخواستم این را دراماتیک نشان بدهم که با خودش حرف بزند. این راحتتر بود که با خودش یا بیشتر با یک دستگاه حرف بزند، اما این دیگر برای من چالشی در روایت نبود. میخواستم روایت از طریق تصویر صورت و چشمهای او پیش برود.».
اما در نهایت هر تماشاگری باید برای یافتن قصد و غرض فیلمساز به حدس و گمان پناه ببرد: «معنای مورد نظرم را در فیلم گذاشتهام، اما نمیخواهم توضیحش بدهم. اگر میتوانستم با زبان توضیحش بدهم، فیلمش را نمیساختم. اگر میشد توضیحش داد دردسر فیلم ساختن را کنار میگذاشتم و آن را به شکل داستان یا یک مقاله یا یک شعر مینوشتم. از این لحاظ راضیام که تماشاگر هر برداشتی که میخواهد از فیلم داشته باشد.»
«نقدهای زیادی درباره فیلم خواندهام. برخی به نکاتی که مدنظر داشتم اشاره کردهاند و برخی هم ایدههای خودشان را داشتهاند، ایدههایی که میتوانند به تدریج به ایدههای من هم بدل شوند. یعنی چند ماه دیگر شاید این ایدهها را بتوانم به عنوان ایده خودم در فیلم مطرح کنم! مثلاً یک نفر نوشته بود که وقتی زن سنگ را رها میکند به سمت پائین، دارد سطح بالا آمدن دریا را اندازه میگیرد. من به این فکر نکرده بودم، اما حالا میبینم چه ایده جالبی است. من به بازیگرم درباره این شخصیت خیلی توضیح ندادم، برایش سرنخی باز نکردم، پس شاید وقتی داشت این کار را انجام میداد به همین موضوع فکر میکرد.»