داستان واقعی؛ نسرین با دوست صمیمیام به من خیانت کرد و با ایوب ازدواج کرد!
رکنا نوشت: سرنوشت باورم نمیشود که این گونه در بازی گرفتار شدم و چنین سرگذشت عجیبی پیدا کردم گویی زمان به عقب برگشت و همان ماجراها به تکرار نشست چراکه ...
مرد ۵۰ سالهای که هنگام دستبرد به محتویات یک دستگاه پراید پارک شده توسط نیروهای گشت انتظامی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است با بیان این که برای رفتارهایم تاوان سختی پرداختم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم وضعیت مالی مناسبی داشت و من هم راننده کامیونی بودم که مالک آن عمویم بود.
درهمان دوران مجردی که با شور وعشق کار میکردم منزلی خریدم و روزگار خوبی را میگذراندم تا این که پایم به منزل یکی از دوستان معتاد م باز شد. «ایرج» از دوستان قدیمیام بود و من هربار که به منزلش میرفتم او را نصیحت میکردم تا اعتیادش را ترک کند، اما خودم نیز به طور تفننی پای بساط تریاک کشی مینشستم و چنین تصور میکردم که هیچ کس با مصرف تفریحی معتاد نمیشود!
با این باور غلط خودم را توجیه میکردم و مدام پای بساط خوشگذرانی مینشستم. در این میان «ایرج» با همسرش اختلاف پیدا کرد و در کشاکش طلاق بودند. من هم که در همین مدت رفت و آمد به منزل آنها با «نسترن» آشنا شده بودم و مهرش به دلم نشسته بود، بعد از طلاق به سراغش رفتم و با وجود مخالفتهای شدید خانوادهام او را به عقد خودم درآوردم.
اگرچه بعد از این ماجرا رفاقت من و ایرج به هم خورد ولی من «نسترن» را دوست داشتم به همین دلیل هم به زندگی مشترک با او ادامه دادم و صاحب یک دختر زیبا شدم. دراین شرایط سند منزلم را نیز به نام «نسترن» ثبت کردم، اما روز به روز بیشتر در گرداب مواد افیونی فرو میرفتم. این درحالی بود که یکی از دوستانم به نام «ایوب» به منزل ما رفت و آمد داشت و هم بساطی من شده بود. دیگر از نظر ظاهری مردی خوش تیپ وجذاب نبودم و احساس میکردم همسرم نیز توجه زیادی به من ندارد. از سوی دیگر هم عمویم وقتی شرایط اسفبار مرا دید، کامیون را از دستم گرفت و به راننده دیگری سپرد. بعد از آن که بیکار شدم اوضاع اقتصادیام نیز به هم ریخت. تازه فهمیدم که «نسترن» خیانت کرده است به من وفادار نیست وقصد ازدواج با «ایوب» را دارد. او حتی مرا از خانه اش بیرون کرد و خیلی راحت طلاق گرفت.
دیگر هیچ یک از اعضای خانوادهام حاضر به پذیرش من نبودند وبسیار احساس تنهایی میکردم. به یاد روزهایی افتادم که به منزل «ایرج» رفت وآمد داشتم و منتظر بودم تا «نسترن» از او طلاق بگیرد، اما حالا همان بلا به سر خودم آمده بود.
خلاصه راهی پاتوقها و کوچه و خیابان شدم و به واسطه یکی از معتادان شیوه دستبرد به خودروها را آموختم تا حداقل هزینههای اعتیادم را تامین کنم چراکه خماری بدجوری آزارم میداد. بالاخره همسرم نیز با «ایوب» ازدواج کرد و من هم با سرقت روزگار میگذراندم تا این که نیروهای گشت کلانتری نواب صفوی مرا هنگام سرقت از داخل یک پراید دستگیر کردند، حالا هم تاوان سنگینی برای رفتارهایم پرداختهام، اماای کاش ...
با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) تحقیقات پلیس برای کشف سرقتهای این مرد میانسال درحالی ادامه دارد که بررسیهای مشاورهای نیز برای درمان اعتیاد وی در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شده است.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی