علی ورامینی یادداشتی در روزنامه هممیهن نوشت که از پدیده افغانیستیزی که این روزها بسیار پررنگ شده، انتقاد کرد: «بیچاره» واژه سهمگینی است. سهمگینش را درک نکردهایم برای اینکه همیشه در جای نادرست استفاده شده است.
بیچارگی احتمالاً بدترین وضعیتی باشد که هر آدمی میتواند در آن قرار بگیرد. اینکه شما هیچ امکان دیگری نداشته باشید و ناچار به انجام کاری شوید که نه دلخواه شما بوده است و نه اراده شما در آن تاثیری داشته، وضعیت ناخوشایند و غمباریست.
اغلب مهاجران افغانستانی ساکن در ایران چنین وضعیتی دارند. از سر ناچاری و بیچارگی به معنای دقیق کلمه به ایران آمدهاند. به کشوری که در آمارهای رسمی تقریباً یکدهم جمعیت خودش در کشورهای دیگر زندگی میکنند. از میان انبوه مردان و زنان افغانستانی که در همه این سالها به ایران مهاجرت کردهاند چند تن از آنان را سراغ دارید که کاری جز کارهای نازل انجام داده باشد؟ کدام مهاجر افغان را دیدهاید که فضا به او داده شده باشد که دکتر، وکیل، مهندس، معلم، استاد دانشگاه شود؟ جز نژادپرستان خودشیفته کدام عقل سلیمی میتواند بگوید که همه این مردان و زنان استعداد قرار گرفتن در شغلهای غیرِ یدی را نداشتهاند؟
مهاجران افغان در ایران از سر بیچارگی به اینجا پناه آوردهاند. هر کسی میفهمد که کشوری که شهروندان خودش فوج فوج آن را ترک کردهاند و بسیاری از آنان هم که ماندهاند یا سودای رفتن دارند یا توانایی رفتن ندارند، جایی نیست که بتوان زندگی عالی و بیدرد و رنجی را تحمل کرد. مهاجر افغانستانی که تخصصی هم دارد و اگر بتواند خود را به کشورهای اروپایی برساند امکان بسیار بیشتری دارد که در تخصص خودش کار کند، حتماً و قطعاً از سر ناچاری به اینجا پناه آورده است. به جایی که میداند هرگز نمیتواند از سطح کارهای یدی، کارهایی که ایرانیان کمتر برای انجام آن مشتاق هستند، فراتر رود.
آنکه تخصصی هم ندارد، حتی اگر خود را به اروپا برساند، در موقعیت برابر با بسیاری دیگر از مهاجران از جمله خیل عظیمی از ایرانیان قرار میگیرد و حتماً شرایط بهتری از اینجا خواهد داشت. از دوسال پیش که طالبان بسیاری از مردم افغانستان را آواره و مجبور به ترک وطن کرد و جمعیت عظیمی از آنها راهی ایران شدند، نظرات نژادپرستانه درباره افغانها شدت گرفت. افسوس که از معدود نقاطی که از بسیاری از طیفها درباره آن همسو بودند همین نقطه مایه شرمساری جمعی است.
رادیکالهای سلطنتطلب و دیگر مخالفان نظام مستقر معتقد بودند این برنامه ساختار سیاسی برای برنامههای خود و حتی انتخابات است. بخشی از فعالان رسانه میگفتند با آمدن اینها سیل ناامنی به ایران خواهد آمد و همه آموزشدیده طالبان هستند. بسیاری از مردمی هم که قریب به اتفاق خودشان مهاجر و پناهندهای در کشور دیگر دارند از این گله میکردند که مترو و اتوبوس پر شده از افغانستانی.
عجیبتر از همه مهاجرانی هستند که همزمان هم از اینکه کله سیاه خوانده میشدند گله داشتند و هم از حضور افغانستانیها در ایران. باری بعد از دو سال اتفاق جدیای از جانب مهاجران خوشبختانه بهوجود نیامده، انتخابات هم که نتایجش خلاف آن نشد که تحلیلگران اپوزیسیونی معتقد بودند با مداخله مهاجران ساماندهی شده قرار است رقم بخورد و هیچ گزارشی هم نشده که کسی به خاطر نشستن پیش مهاجری در اتوبوس و مترو دچار خسرانی شده است.
شوربختانه هیچکدام از این واقعیتها باعث نمیشود آتش افغانستیزی، لااقل در شبکههای اجتماعی خاموش شود و جای آن را به همدلی دهد. روزنامهنگاری که قرار است مرجع واقعیت و درستی خبر باشد، عامل بسط خبر دروغ جذام میشود و پرچمدار نژادپرستی. آن یکی میگوید که از هر سه مهاجر یک نفرشان طالب است و آموزش نظامی دیده است. بر مردم عادی که کار و بارشان تحلیل نیست حرجی نیست.
بسیاری از آنان بیادعای روشنفکری و هر چیز دیگری از سر انسانیت که لازمهاش همدلی با مردمان رنجکشیده است سعی میکنند باری از دوش این مردم ستمدیده بردارند، ولی عجیب است از روزنامهنگاران و تحلیلگرانی که متوجه نمیشوند باید نوک پیکان خود را به سمت دولت و مشخصاً وزرات کشور بگیرند. تنها دولت توان کار امنیتی در این سطح را دارد که بتواند آنان که از سر بیچارگی به اینجا پناه آوردهاند را از طالبان بازشناسایی کند.
تنها دولت است که میتواند هم براساس اصول حقوق بشر و انسانیت ضمن تامین امنیت استفاده از تجربه جهانی و هم کمکحال برادران و خواهرانی باشد که اگر مرزبندیهای قراردادی نبود آنها جز همزبانی هموطن ما هم بودند؛ و تنها دولت است که با ساماندهی حضور مهاجران میتواند دغدغههای امنیتی مردم را برطرف کند. اگر چنین شود، آن وقت هزینه یاوهگویی، خبر دروغ و دامن زدن به نژادپرستی حتماً زیاد خواهد شد و رفتار جمعی ما هم با بیچارگانی که به اینجا به پناه آمدند حتماً بهتر میشود.