بزرگ‌ترین فروشگاه متحرک دنیا در تهران!

بزرگ‌ترین فروشگاه متحرک دنیا در تهران!
بین این کاسبان زیرزمینی همه نوع سن و تیپی به چشم می‌خورد؛ از پیرزنی که با دمپایی پلاستیکی برای یک لقمه نان، لیف و اسکاچ دستباف می‌فروشد تا دختر جوان شیک‌پوشی که دست‌ساخته‌های هنری خود و همکلاسی‌هایش را به مسافران عرضه می‌کند.
کد خبر: ۲۷۴۰
|
۱۴ دی ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۲

روزنامه فرهیختگان نوشت: هر روز با ورود به یکی از خطوط متروی تهران با تعداد بی‌شماری از زنان دستفروش روبه‌رو می‌شوید که از شیرمرغ تا جان آدمیزاد در بساط‌شان دارند، این زنان روسری، لوازم آرایش، کیف، پیراشکی داغ، ماهی زنده، گزنه تازه جنگل‌های شمال و سنگ مرداب هم در قطار مترو به راحتی می‌فروشند. زنان و دختران بسیاری به صورت روزانه از این روش برای کسب درآمد استفاده می‌کنند، البته به گفته مسئولان شهرداری اکثر این زنان تهرانی نیستند و از شهرستان‌ها راهی تهران شده‌اند، چون به گفته خودشان در این شهر کسی آن‌ها را نمی‌شناسد پس می‌توانند به راحتی کار کنند. آن‌ها شنیده‌اند در تهران پول ریخته، اما مجبورند از طلوع صبح تا وقت تردد آخرین قطار مترو کار کنند.

افرادی که برای چرخاندن چرخ زندگی‌شان ناچارند ساک‌ها و چمدان‌های بزرگ و سنگین را از این واگن به آن واگن و از این قطار به آن قطار بکشند تا شاید بتوانند اندکی از هزینه‌های زندگی خود را تامین کنند. بین این کاسبان زیرزمینی همه نوع سن و تیپ شخصیتی‌ای به چشم می‌خورد؛ از پیرزنی که چادر به دندان گرفته و با دمپایی پلاستیکی برای یک لقمه نان، لیف و اسکاچ دستباف می‌فروشد تا دختر جوان شیک‌پوش و آراسته‌ای که دانشجوی رشته هنر و معماری است و دست‌ساخته‌های هنری خود و همکلاسی‌هایش را به مسافران عرضه می‌کند.

چهره و اجناس بسیاری از این زنان دستفروش برای مسافران هر روز قطار آشناست، چون سال‌هاست در یک خط مترو کار می‌کنند و مسافران از خریداری محصولات و اجناس آن‌ها رضایت دارند، حتی تعدادی از این دستفروشان به محض عرضه اجناس‌شان شماره تماس هم به مشتری می‌دهند تا درصورتی که باز هم تعداد بیشتری از آن جنس خواست تلفنی سفارش دهد. اخیرا آمار دقیق و کاملی از تعداد زنان دستفروش در مترو تهران ارائه نشده، اما شواهد حاکی از آن است که روزانه به تعداد این افراد افزوده می‌شود، دو سال پیش ستاد توانمندسازی بانوان سرپرست خانوار شهرداری تهران، تعداد زنان دستفروش متروی تهران را هزار و ۶۰۰ هزار نفر اعلام کرد که فقط حدود ۳۰۰ نفر آنان تهرانی بودند.

البته براساس آمار ارائه‌شده به ازای هر زن دستفروش در مترو، دو مرد دستفروش هم فعالیت می‌کنند که با یک حساب سرانگشتی می‌توان گفت روزانه حداقل پنج تا ۶ هزار دستفروش در متروی تهران درحال کسب‌وکار و فعالیت هستند که شاید حجم حدود دو قطار متروی تهران را به خود اختصاص دهند. این روز‌ها متروی تهران برای دستفروشان مترو و کاسبان این شهر زیرزمینی به بازار سیار و متحرکی تبدیل شده است که خرده‌ریز‌ها و وسایل مورد‌نیاز مردم را عرضه می‌کنند.

اطلاع از اخبار، توفیری در حال ما ندارد

زن میانسالی که هر روز در آخرین قسمت ایستگاه متروی امام خمینی (ره) بساط روسری پهن کرده بود مرا به سمت خود جذب کرد، بی‌حوصله و بداخلاق بود طوری که اگر کسی چند ثانیه کنار بساطش می‌ایستاد و مانع‌دید بقیه می‌شد بلافاصله با تندی واکنش نشان می‌داد و از مسافر می‌خواست که جابه‌جا شود، برای آغاز صحبت مجبور به خرید شدم تا باب حرف‌زدن باز شود، پذیرفت، اما اجازه ضبط صدا نداد شاید نگران بود که این صدا جایی منتشر شود و آبروی چندین و چند‌ساله‌اش برود. از اسم و رسم و علت روی آوردن به این کار پرسیدم که گفت: «اسمم ایران است. ۶۵ سال سن از خدا گرفته‌ام. شوهرم چند سال پیش سکته کرد و، چون چهار فرزندم هر کدام رفتند سر خانه و زندگی خودشان، مجبور شدم دستفروشی کنم. روز‌های اول جوراب می‌فروختم، اما چون توان کشیدن گونی سنگین جوراب‌ها را نداشتم، روسری آوردم و هر روز این گوشه یک چمدان روسری پهن می‌کنم، ماموران مترو هم، چون می‌بینند پیر و لاجون هستم کاری به کارم ندارند.»

ساکن میدان شوش است و هر روز با قطار مترو به ایستگاه امام‌خمینی می‌آید. راجع به فروش روزانه و دخل هر روز پرسیدم کمی مردد شد، انگار علاقه‌ای به گفتن درآمدش نداشت با بی‌میلی جواب داد: «آب‌باریکه‌ای هست که بی‌منت دیگران روز را شب کنم. یک روز‌هایی ۴۰ هزار تومان و بعضی وقت‌ها هم که اول ماه باشد و جیب مردم پرپول تا ۹۰ هزار تومان فروش داشته‌ام. الهی شکر راضی‌ام به رضای خدا، روزی‌رسان است. تا به‌حال حتی یک روز هم نشده که دشت نکرده باشم و بی‌پول به خانه برگردم.

هر روز از ۹ صبح تا هشت شب در این ایستگاه می‌نشینم و چشم‌انتظارم که یک مشتری بعد از کلی قیمت کردن و به هم ریختن روسری‌ها یکی را انتخاب کند. با این سن و سال روزی ۱۱ ساعت کار می‌کنم، اما خداروشکر دستم جلوی کسی دراز نیست.»

در مورد نحوه خرید و فروش اجناسش می‌پرسم که چطوری خرید می‌کنی و چه کسی به شما کمک می‌کند؟ که می‌گوید: «هر چند روز یک بار می‌روم بازار تهران و چند بسته عمده روسری و شال می‌خرم، مثلا این شال‌های نخی را ۱۰ هزار تومان می‌خرم و ۱۵ هزار تومان می‌فروشم یا زمستان‌ها علاوه‌بر روسری و شال نخی و حریر، بافت هم می‌آورم که جنسم جور باشد و اگر مشتری بافت زمستانی خواست، داشته باشم.» می‌پرسم مادرجان از اخبار روز دنیا خبر داری؟ می‌دانی اخیرا رئیس‌جمهور آمریکا درباره ایران چه گفته؟ که با ناراحتی پاسخ می‌دهد: «مگر خبر داشتن از اخبار کشور درحال و روز من توفیری دارد؟ من شب‌ها انقدر خسته و بی‌رمق به خانه می‌رسم که از خستگی بی‌هوش می‌شوم، اما بعضی خبر‌ها را وقتی مسافران مترو برای هم تعریف می‌کنند از زبان آن‌ها می‌شنوم.»

فقط از گرانی ماست و گوشت خبر دارم

در ایستگاه دروازه‌دولت که وارد قطار می‌شوی زن جوانی صورتش را با ماسک پوشانده و مقنعه مشکی را به حدی تا پیشانی جلو کشیده که هیچ اثری از صورتش نمی‌بینی، در یک بطری پلاستیکی زعفران آب‌شده ریخته و بطری را در مقابل تک‌تک مسافران واگن می‌گیرد که عطر و بوی زعفران را استشمام کنند، اول تا آخر واگن بانوان را که می‌چرخد خسته کنارم می‌نشیند، همین که از عطر زعفرانش تعریف می‌کنم، خوشحال می‌شود و می‌گوید: «این زعفران‌ها را از زمین پدری به تهران می‌آورم، اصل زعفران را همان مشهد می‌فروشند باقی‌مانده گل‌ها را هم به من می‌دهند تا بتوانم کمک‌خرج خانه باشم. ۲۸ ساله‌ام و چند سال پیش با یکی از همشهری‌هایم ازدواج کردم، اما چون شوهرم کارگر بود و درآمد چندانی نداشت به تهران آمدیم که بتوانیم یک زندگی معمولی تشکیل دهیم. حالا شوهرم کارگر ساختمانی است و من هم هر روز سرگل‌های زعفران را بسته‌بندی می‌کنم و در مترو می‌فروشم.»

می‌پرسم چه خبر؟ از اوضاع مملکت خبر داری؟ سر به زیر می‌اندازد و می‌گوید: «ای خانم من از خروس‌خون تا بوق سگ برای دوزار پول توی این قطار‌ها می‌چرخم، اوضاع مملکت به من و امثال من چه؟ ما فقط از گرانی خبر داریم، چون فقط مواد غذایی می‌خریم، از قیمت آن‌ها خبر دارم، البته از عید تا حالا هنوز یک کیلو گوشت هم نتوانسته‌ام بخرم و میوه هم که دیگر هیچ، مثلا دیروز بعد از اینکه یک ورق کامل بسته زعفران فروختم خوشحال بودم که خوب کاسبی کردم، به بازار تجریش سری زدم، اما فقط نگاه کردم، غصه خوردم و برگشتم. برای پرکردن یک سبد میوه باید اندازه نصف درآمد یک ماه را هزینه می‌کردم به‌خاطر همین دست‌خالی برگشتم و فقط چند دسته سبزی خوردن توانستم بخرم.»

داستان دختر انگشتر فروش

دختر آراسته و شیک‌پوشی در ایستگاه سعدی آویز به دست بین مسافران حرکت می‌کند، انواع گوشواره و دستبند و انگشتر‌های زیبا و خاصی در این آویز قرار دارد. دختر جوان مدام تکرار می‌کند این کار‌ها را جای دیگه‌ای پیدا نمی‌کنید، کار دست خودم و دوستامه که امروز تو مترو حراج کردیم.

گوشواره‌ها و انگشتر‌های چوبی و دستبند‌های چرمی عجیبی ساخته‌اند که الحق والانصاف جای دیگری هم نیست جز در کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرام خودش که می‌گوید دومیلیون عضو دارد و به صورت اینترنتی خرید می‌کنند. هستی ۲۶ ساله است و با لهجه شیرازی می‌گوید دانشجوی رشته هنر دانشکده هنر هستم و با تعدادی از دوستانم این زیورآلات را به صورت تک‌ساخت و دستی می‌سازیم و هیچ فروشنده و تولیدکننده‌ای غیر از ما هم از این زیورآلات ندارد. اول برای سرگرمی تعدادی از دست‌ساخته‌های خود را در کنار پارک لاله و پارک دانشجو بساط کردیم، اما چون ماموران شهرداری بساط ما را جمع کردند و پولی برای اجاره مغازه نداشتیم در کانال تلگرام و اینستاگرام و مترو آن‌ها را می‌فروشیم. می‌پرسم میزان درآمد ماهانه‌ات از این شغل چقدر است و پدر و مادرت خبر دارند که دستفروشی می‌کنی؟ با افتخار می‌گوید: «هفته‌ای دو، سه روز در مترو فروش دارم، چون دانشجو هستم و وقت ندارم، اما با همین وقت کم ماهی بین پنج تا هفت‌میلیون تومان درآمد داریم، بیشتر کالاهایم را به صورت اینترنتی از طریق کانال تلگرامم می‌فروشم، به نظرم کار عار نیست، به‌خاطر همین دستفروشی را زشت و ناپسند نمی‌دانم، اما چون پدر و مادرم در شیراز آدم‌های سرشناسی هستند و از این کار ناراحت می‌شوند از دستفروشی چیزی نمی‌دانند و فکر می‌کنند فقط در فضای مجازی و به صورت اینترنتی کالا‌های دست‌ساخته خودم و دوستانم را می‌فروشم. دستفروشی در مترو برای من شغل نیست بلکه یک سرگرمی است که اوقات بیکاری و بعد از دانشگاه را صرف آن می‌کنم.»

دستفروشی همسر یک جانباز در مترو

چهره پیرزن چادری، سفیدرو و سالخورده‌ای که روی یکی از صندلی‌های مترو نشسته و با قلاب لیف می‌بافد، برای بسیاری از مسافران آشناست؛ او سال‌هاست در ایستگاه‌های متروی خط یک همزمان که لیف، اسکاچ، روی دمپایی و کیف مکرومه می‌بافد به مسافران می‌فروشد. زنی که پس از مرگ شوهر جانبازش مجبور شد از همدان به تهران مهاجرت کند و برای چرخاندن یک زندگی ساده از هنر دستش بهره می‌برد. می‌گوید: «همدان کوچک است و هرجا قدم بگذاری فامیل و آشنایی سر می‌رسد و نمی‌شود برای گذران زندگی دست به هر کاری زد، اما هیچ‌کسی را در تهران ندارم و از صبح تا عصر در ایستگاه‌های مترو لیف و اسکاچ می‌فروشم و زندگی می‌کنم.

بعد از فوت شوهرم نمی‌خواستم منت عروس و داماد روی سرم باشد و برای خرج زندگی دستم را جلوی بچه‌هایم دراز کنم. از طرفی در همدان برای زنی با سن و سال من کاری وجود نداشت، به همین خاطر مجبور شدم در تهران زندگی کنم. با اینکه دخترم خیلی ناراحت می‌شد، اما حقیقت را به او گفتم که در مترو دستفروشی می‌کنم، ولی پسرم فکر می‌کند بافتنی‌هایم را به یک مغازه می‌دهم و از خانه بیرون نمی‌روم. وقتی آن‌ها از همدان به خانه من می‌آیند، ناچارم در خانه بمانم و این میزبانی و کار نکردن چند‌روزه خیلی برایم سخت است، چون برای جبران مخارج آن چند روز باید چندین شبانه‌روز بی‌خوابی بکشم و لیف و اسکاچ ببافم تا بخشی از کمبود درآمدم را جبران کنم.

بعضی از دستفروش‌ها وسایل‌شان را در ساک و چمدان حمل می‌کنند، اما من هر روز از میدان حسن‌آباد کاموا می‌خرم و در طول مسیر می‌بافم که مجبور نباشم این همه سنگینی را با خود حمل کنم، از طرفی وقتی ماموران شهرداری طرح جمع‌آوری دستفروشان مترو را اجرا می‌کنند چیزی ندارم که بتوانند با خودشان ببرند. تا به حال چندین مرتبه ماموران مترو بساط خانم‌ها را با خود بردند و آنقدر مراحل پس گرفتن اجناس سخت و طولانی بوده که خانم‌ها از خیر پس گرفتن اموال‌شان گذشته‌اند. شب‌های زیادی از کمردرد و زانو‌درد تا صبح بیدارم، اما چاره‌ای نیست.

وضع مالی دختر و پسرم چندان خوب نیست که از آن‌ها انتظار کمک و حمایت مالی داشته باشم. من هم خرج چندانی ندارم، همین که ماهی یک‌میلیون تومان از بافت لیف و اسکاچ درمی‌آورم خداراشکر راضی‌ام به رضای خدا، مگر از زندگی چه می‌خواهم که از خدا شکایت کنم؟ الهی شکر با این همه درد هنوز سلامت هستم و بچه‌های سالم و خداشناسی دارم که همین برای من بس است، شوهرم جانباز جنگ بود و سال‌ها درد کشید، اما هیچ حمایتی از بنیاد شهید نگرفتیم و با آبرو زندگی کردیم. حالا هم به تنهایی زندگی را می‌چرخانم و از کسی جز خدا مدد نمی‌گیرم.»

دستفروشی به شرط دوستی با مامور مترو

پایان خط چهار مترو در ایستگاه ارم سبز در طبقه بالایی مترو بازارچه‌ای کوچک راه‌اندازی کرده‌اند که زنان فروشنده می‌توانند با گرفتن یک غرفه کسب‌وکار خود را در آنجا ادامه بدهند که محل عبور مسافران و رهگذران بسیاری است، البته اینجا برای دریافت هر غرفه و میز باید هزینه‌ای به شهرداری بپردازید و حتی مغازه‌های داخل ایستگاه مترو از طریق مزایده به فروش می‌رسد درحالی که دستفروشان مترو هیچ هزینه‌ای به شهرداری نمی‌دهند.

میترا صدایش می‌کنند، ۳۰ سال دارد و متاهل است؛ با یک دختر یک ساله که هر روز او را به مادرش می‌سپارد. میترا که از سه ماه قبل تا به حال در ایستگاه ارم سبز غرفه گل‌فروشی راه انداخته است، می‌گوید: «قبل از این در متروی تجریش کار می‌کردم و درآمدم خوب بود، حالا علاوه‌بر غرفه تجریش در این ایستگاه هم یک غرفه گرفته‌ام و گل آپارتمانی می‌فروشم، قبل‌تر هم در بازار گل محلاتی فروشنده گل بودم که حداقل رنگ آفتاب را می‌دیدم، اما اینجا از صبح تا شب زیر زمین مشغول کارم، از ۹ صبح تا ۱۰ شب که مترو تعطیل شود من هم در این غرفه کار می‌کنم.»

زنان دستفروش مترو بیمه ندارد و از عیدی و پاداش آخر سال هم خبری نیست، خواستم در مورد حفظ کرامت و شأن و شخصیت دستفروشان مترو توضیحات بیشتری بدهد که گفت: «تا به‌حال در موارد متعددی شاهد بودم که مردان چطور یک زن دستفروش را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند و زن برای فروش یک جنس ساده مجبور است چه ادبیات رکیک و رفتار‌های ناپسندی را تحمل کند، حتی چند روز پیش یکی از زنان دستفروش مترو که همراه دختر جوانش دستفروشی می‌کرد گفت که ماموران ایستگاه به او پیشنهاد دوستی و ارتباط پنهانی داده‌اند و درصورتی که با پیشنهاد آن‌ها موافقت نکند تهدیدش کرده‌اند که بساطش را جمع می‌کنند.»

گزنه تازه هر روز از شمال به متروی تهران می‌رسد

«عزیزای دلم، دخترای خوشگلم، سلام صبح‌تون بخیر باشه الهی، امروز براتون برگ تازه گزنه و سبوس برنج آوردم»؛ جملاتی با لهجه شمالی که هر روز صبح در قطار‌های خط یک مترو از سوی یک زن میانسال تکرار می‌شود. هر روز صبح زود قبل از اذان صبح به همراه پسرش از آمل به تهران می‌آید و می‌گوید ۱۰ سال است که هر روز صبح و شب در این مسیر رفت و‌آمد می‌کنم. روزانه شاید بیشتر از هزاربار از خواص گزنه و سبوس برنج برای مسافران مترو تعریف می‌کند و چنان با طمانینه و آرام نحوه استفاده از این مواد را به مشتریانش توضیح می‌دهد که محال است مسافر خط یک باشی و او را نشناسی. می‌گوید: «الهی شکر از درآمدم راضی هستم، چون این برگ‌ها را در اطراف زمین‌های کشاورزی خود داریم و در آن مناطق، چون اکثر مردم با خواص این گیاه آشنا هستند آن را کاشته و برداشت می‌کنند، بنابراین دیگر در شمال خریداری ندارد، اما تهرانی‌ها خوب برای خرید این برگ پول می‌دهند و از آن راضی هستند به همین خاطر از نعمتی که در منطقه خود داریم این گونه استفاده می‌کنیم و از این راه زندگی خودم و پسرم می‌گذرد.» در مورد درآمدش می‌پرسم که می‌گوید ماهانه بین دو تا چهارمیلیون تومان درآمد دارد و در طول این سال‌ها مشتریان ثابتی پیدا کرده که تلفنی سفارش می‌دهند، او دستفروشی در مترو را ننگ و عار نمی‌داند و معتقد است همین که رزق و روزی حلال و پاک دارم الهی شکر، با کم و زیاد زندگی می‌شود ساخت، اما به شرطی که حلال باشد و مشتری راضی.

هریک از زنان دستفروش مترو راوی سبک زندگی خاصی هستند که یا از روی ناچاری و تامین مخارج زندگی یا به‌خاطر تفریح و سرگرمی به آن روی آورده‌اند. پیر و جوان، آراسته یا آشفته هم ندارد، بسیاری از این زنان برای تامین هزینه‌های زندگی و کاستن باری از دوش خانواده از شهر‌های دور و نزدیک راهی قطار‌های مترو شده‌اند و از این راه در پی کسب روزی حلال و گذران زندگی هستند.

tags # مترو
سایر اخبار
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۰ | انتشار یافته: