فرار زن جوان از لجنزار تباهی

فرار زن جوان از لجنزار تباهی
زن جوانی دست به دامان پلیس شد و برای رهایی از وضعیت عجیبی که با دست خود برای خودش رقم زده بود، از آنها کمک خواست.
کد خبر: ۲۰۴۵۲
|
۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۱

زن ۴۰ ساله‌ای که برای فرار از لجنزار تباهی دست به دامان مجریان قانون شده بود، درباره سرگذشت تاسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۶ سال قبل در حالی که ۳۴ بهار از عمرم گذشته بود با عباس آشنا شدم. اگرچه خانواده‌ام ساکن قوچان بودند، اما به خاطر آشنایی‌های خانوادگی روابط ما با خانواده عباس ادامه داشت تا اینکه بالاخره مراسم مختصری برگزار شد و من و او پای سفره عقد نشستیم.

عباس در مشهد کارگاه جوشکاری داشت اما از نظر مالی بسیار ضعیف بود. به همین خاطر هم با گذشت ۶ سال از دوران نامزدی هنوز نتوانسته است مراسم عروسی را برگزار کند. او پایان هر هفته به قوچان می‌آمد و یکی دو روز را در منزل ما می‌ماند.

سال گذشته به طور ناگهانی مادرم از دنیا رفت و غم سنگینی همه وجودم را فرا گرفت چراکه دلبستگی خاصی به او داشتم و تحمل مرگش برایم بسیار سخت بود. هر بار جمله مادرم به خاطرم می‌آمد که می‌گفت «آرزو دارم تو را در لباس عروسی ببینم» انگار قلبم آتش می‌گرفت.

در این شرایط بود که به پیشنهاد عباس من هم به مشهد آمدم تا غم مادرم را فراموش کنم. این بود که ابتدا به خانه پدرشوهرم رفتم ولی مدتی بعد پدر عباس یک واحد آپارتمانی را برایمان اجاره کرد تا عباس وسایل و لوازم زندگیش را به آنجا ببرد.

یک روز وقتی در خانه تنها بودم، یکی از همکلاسی‌های قدیمی‌ام به دیدنم آمد. او شنیده بود که من از قوچان به مشهد آمده‌ام. به همین دلیل بلافاصله به دیدارم آمد و ساعت‌های طولانی با یکدیگر از دوران دبیرستان و شیطنت‌های دوران نوجوانی سخن گفتیم و من در پایان با گریه مرگ مادرم را یادآوری کردم.

او مرا با خود به پارک برد و چند ساعت شیرین را در کنار هم سپری کردیم، ولی او روز بعد مقداری شیره تریاک برایم آورد و از من خواست برای آنکه غم مادرم را فراموش کنم چند دود از آن مصرف کنم.

آن شب با مصرف تریاک به راحتی خوابیدم. روز بعد دوباره به سراغ ترانه رفتم و او هم بی‌درنگ مواد مخدر را در اختیارم گذاشت. خیلی زود معتاد شدم و خودم به دنبال خرید مواد مخدر می‌رفتم چراکه دیگر ترانه با ترش‌رویی با من برخورد می‌کرد.

در یکی از همین روزها وقتی سوار خودروی عبوری شدم که برای تهیه مواد به حاشیه شهر بروم، ناگهان متوجه نگاه‌های معنادار جوان راننده شدم که از آینه جلو به من چشم دوخته بود. او همان‌گونه که مشغول رانندگی بود، به من گفت: اگر به دنبال خرید مواد هستی، من آشنا دارم و می‌توانم مواد بدون غش برایت بگیرم.

نمی‌دانم چرا به آن جوان اعتماد کردم و بعد از خرید مواد مخدر با هم به واحد آپارتمانی خودمان رفتیم که خالی بود چراکه می‌دانستم عباس تا نیمه‌شب سر کار است و بعد هم به خانه پدرش می‌رود.

از آن روز به بعد مدام در کنار نعمت مواد مخدر مصرف می‌کردم و او هم خودش مواد مخدر را از همان آشنایش در حاشیه شهر تهیه می‌کرد. مدتی بعد چنان اعتماد مرا جلب کرد که کلید یدکی خانه را به او دادم تا هر وقت دلش خواست به آنجا بیاید. این در حالی بود که من هم مانند نعمت به مصرف کریستال آلوده شده بودم و همواره پای بساط مواد مخدر می‌نشستم.

روزها به همین ترتیب سپری می‌شد و من به دور از چشم عباس به خلافکاری‌هایم ادامه می‌دادم تا اینکه یک روز وقتی وارد واحد آپارتمانی شدم، احساس کردم بسیاری از لوازم منزل سر جایش نیست.

 وقتی موضوع را با نعمت در میان گذاشتم، گفت: من به خاطر اعتیادم از خانه طرد شده‌ام و پولی برای خرید مواد ندارم. این بود که هر بار مقداری از لوازم منزل شما را فروختم تا با هم مواد مصرف کنیم. حالا هم اگر شکایت کنی، آبرویت را می‌برم و ماجرای اعتیادت را برای خانواده ات بازگو می‌کنم. من هم که چاره‌ای جز سکوت نداشتم به کلانتری آمدم تا شاید راهی برای گریز از این شرایط پیدا کنم.

با راهنمایی‌های تجربی و پلیسی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) بررسی‌های تخصصی برای دستگیری راننده جوان و اقدامات مشاوره‌ای برای رهایی این زن از لجنزار تباهی در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

منبع: خراسان

سایر اخبار
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۰ | انتشار یافته: