زهرا طیبی در روزنامه فرهیختگان نوشت: درمیان فعالان فضای مجازی، سخنرانهای اینستاگرامی و روشنفکرانی وجود دارند که با هدف جذب مخاطب و برای خوشآمدن مخاطبانشان اظهاراتی را مطرح میکردند. تنها وجه بارز و مشخص اظهارات آنها صحبت برمبنای خواست و ذائقه مخاطب بوده است. اظهارنظرهای افرادی مثل آقامیری و اشتری برهمین اصل استوار بود، اما در وقایع اخیر پیرامون نقدها و مسائل فلسطین دیگر همین وجهه جذب مخاطب را هم از دست دادند و حالا اظهاراتی را مطرح میکنند که نهتنها موردتوجه مخاطب قرار نمیگیرد، بلکه آن را پس میزند و نسبت به آن واکنش منفی نشان میدهد. اظهاراتی که حتی به وطن و ایرانیت آسیب وارد میکند.
فهم وارونه از وقایع و ارائه تحلیلهای معکوس از رویدادها، سم مهلکی است که این روزها دامن برخی روشنفکران ایرانی را گرفته است. آسیبی که از چند موضوع نشات میگیرد؛ عدم شناخت درست و دقیق از وقایع، فاصله گرفتن از واقعیت جامعه و خواست مردم و غرق شدن در ایدههای غربی یا به قول معروف غربزده شدن روشنفکران. در میان موضوعات مختلف، تحلیلی که در نگاه برخی از این روشنفکران نسبت به مساله فلسطین وجود داشت، قابل تامل است، درحالیکه حتی روشنفکران اروپایی و آمریکایی جنایات رخداده در غزه را محکوم میکردند و برخی نیز به خاطر اظهاراتشان مجبور به استعفا از دانشگاه میشدند، در سمت دیگر در میان برخی روشنفکران ایرانی خبری از محکوم کردن جنایات اسرائیل نبود؛ امری که نشان میداد برخی از روشنفکران ایرانی با ادعای آزادیخواهی، نهتنها از واقعیت مردم و جامعه ایران فاصله دارند، بلکه فاصله قابل توجهی نیز با آزادیخواهان در جهان دارند.
علاوه بر سکوت برخی از این روشنفکران در ماجرای فلسطین، آنها نسبت به اظهارنظر طیفی دیگر از روشنفکران در محکومیت اقدامات اسرائیل هم واکنش منفی نشان میدادند. برخلاف ادعای آزادیخواهی نگاه و تحلیل آنها به این مساله نیز برمبنای تمایلات غربی آنهاست. علاوه بر اصرار بر مواضع خود، تحلیل درستی هم از جامعه ایرانی ارائه نمیدهند و تلاش دارند تا این گزاره را ارائه کنند که جامعه ایرانی هم نسبت به مساله فلسطین اهمیت چندانی نمیدهند و تنها در حد خواست سیاستمداران و نظام حکمرانی باقی مانده است. درحالیکه تعمیم این موضوع به کل جامعه ایرانی صحیح نبوده و عدم صحت خود را در اتفاقاتی مثل راهپیمایی روز قدس و حضور طیفهای مختلف مردم نشان میداد، این موضوع نشاندهنده این است که شناخت و درک درستی از طیفها و گروههای مختلف مردم در ایران از جانب این روشنفکران وجود ندارد.
سکوت، ارائه تحلیل وارونه از نگاه مردم ایران، یک بخش از اشتباه فاحش برخی از روشنفکران به حساب میآید. در سمت دیگر به نظر میرسد برخلاف ادعای ملیگرایانه آنها امرملی، هویت و تحقیر وطن و ملت در تحلیلهای آنها به وضوح مشاهده میشود. امری که نشان میدهد در نگاه این روشنفکران، غرب و قدرت آن در جهان حتی از ملیت و وطن ایرانیشان اهمیت بیشتری دارد. ماجرای حمله به کنسولگری ایران در دمشق از موضوعاتی بود که بحثهای زیادی در میان کارشناسان و تحلیلگران منطقه به راه انداخت. محل اختلاف و تضارب آرا میان کارشناسان این بود که چطور باید به این حمله پاسخ داد. برخی این حمله را در راستای فشار اسرائیل و تلاش برای کشاندن ایران به جنگ میدانستند.
آنها معتقد بودند ایران الان در وضعیت خوبی قرار دارد و نباید وارد بازی اسرائیل که ناشی از شکستش در غزه است شود. در سمت مقابل، اما تحلیلگران معتقد بودند نوع مواجهه ما با حملات صهیونیستها منجر شده که اسرائیل مستقیما فرماندهان ایرانی را در مکان دیپلماتیک متعلق به ایران هدف قرار دهد و نیاز است ایران استراتژی خود در مواجهه با اسرائیل را تغییر بدهد و هزینه اقدامات اینچنینی برای اسرائیل را بالا ببرد. در میان این تحلیل و تضارب آرا میان تحلیلگران منطقه، بیژن اشتری، نویسنده و روشنفکر ایرانی در واکنش به این اتفاق و واکنش مردم برای پاسخ دادن به این حمله نوشت: «ای شمایی که در حرکتهای تاکتیکی نابغهاید و در استراتژی جاهل به تمام معنا، آیا به اندازه کافی عقلتان میرسد که بفهمید طرف مقابل با قدرتی ۱۰ برابر شما پاسخ حمله موشکی یا پهپادی شما را خواهد داد؟
طرف مقابل شما صدها بمب اتمی دارد و فقط کافی است یکی دوتا از این بمبها را به کار بگیرد یا تاسیسات اتمی شما را یا قرارگاههای نظامی شما را بمباران کند.» جدای از اینکه در نگاه اشتری تحلیل دقیق و درستی از قدرت ایران در منطقه و شرایط فعلی اسرائیل برای ورود به یک جنگ تمامعیار وجود ندارد، اما در خط به خط متن اشتری نگاه تحقیرآمیز و کوچکانگارانه به ایران و قدرت ایرانی موج میزند. این نگاه تحقیرآمیز و نادیده گرفتن واقعیت منطقه، اشتری را به این نقطه اشتباه میرساند که ایران حتی توان مقابله با اسرائیل را ندارد. او حتی نگاه درستی به توان اسرائیل هم در این جنگ ندارد و توجه نمیکند که در درگیری طوفان الاقصی نیز اسرائیلیها بدون کمک آمریکا حتی توان مقابله با گروههای مقاومت را هم نداشتند.
تحقیر واقعیت قدرت و توان امنیتی ایران، اشتباه فاحش اشتری است. درواقع در درگیریهای اخیر و اتفاقاتی که در منطقه رخ داده ممکن است تحلیلهای متفاوتی در مورد نوع کنش ایران در مقابله با آن وجود داشته باشد، اما مطرح کردن این موضوع که ایران اساسا توان ایستادن مقابل اسرائیل را ندارد و تنها شعار میدهد هم ناشی از حرکت روی فرمان خودتحقیری همیشگی این طیف از روشنفکران است. این طیف از روشنفکران، گاهی در مخالفت خود با جمهوری اسلامی آنقدر کینهتوزانه عمل میکنند که هویت و اقتدار ایرانی را کوچک میانگارند و نادیده میگیرند تا به نظام حکمرانی نقدی کرده باشند. اشتری برخلاف اینکه تلاش میکند خود را دوستدار ملیت و هویت ایرانی نشان بدهد، اما به وضوح روی فرمان تحقیر ایرانی و ایرانیت حرکت میکند تا همچنان این احساس تحقیر و بیقدرت و ضعیف بودن را با خود داشته باشد. واقعیت این است که احساس ضعیف بودن، حقیر یا ناتوان بودن و باور آن جدای از اینکه اساسا حقیقت دارد یا واقعی است، کشنده است.
اشتری در بخش دیگر از یادداشت خود به این موضوع اشاره میکند که» مردم را به چنان استیصالی کشاندهاید که حتی حمله اتمی به کشورشان را راه نجاتی برای خلاص شدن از شر شما میپندارند.» سوال اصلی این است که کدام یک از مردم ایران خواهان حمله اتمی به کشورشان هستند و آن هم برای چه؟ اصلا این نگاه و تحلیل و برداشت اینکه خواست مردم چنین چیزی است از کجا میآید؟ به جز اینکه رسانههای فارسیزبان هرروز روی این موضوع تاکید میکنند که تنها راه مقابه با ایران، حمله نظامی به آن است و تلاش دارند تا بگویند که این خواست مردم ایران هم هست. چه کسی و کدام گروه از مردم اصلا از حمله نظامی حمایت کرده است؟ واقعیت این است که اگر بخواهیم جامعه ایرانی و خواست آن را از طریق آنچه رسانههای فارسیزبان بیان میکنند، تحلیل کنیم، خروجی آن ارائه همین نقطهنظرات است که گاهی فرسنگها با جامعه ایرانی فاصله دارد.
تحقیر ایران و ایرانی، اما تنها به همینجا محدود نمیماند. بهنظر میرسد برخی هنوز نمیتوانند میان مسائل و مشکلاتی که در کشور وجود دارد، تفکیک قائل شوند. همه چیز را درهم دیدن و جدا نکردن آنها از هم آسیب دیگری است که در برخی اظهارنظرها دیده میشود. اخیرا حسن آقامیری در صحبتهایش، در انتقاد به تصادفهای رخداده در تعطیلات عید، این میزان را با تعداد شهدای غزه مقایسه میکند و میگوید: «مشکل خودرو را اسرائیل درست کرده یا آمریکا؛ ما خودمان یک اسرائیل داریم که دارد در جادهها بچههای ما را میکشد.» سوال اصلی این است که اساسا چه ارتباطی میان این دو اتفاق وجود دارد که آقامیری آنها را با یکدیگر مقایسه میکند.
در یک سمت ماجرا یک جنایت سازمانیافته و هدفمند برای نابودی مردم غزه وجود دارد، اما در نقطه مقابل تصادفات جادهای است که هم موضوع مهم و موردتوجهی است هم سالهاست انتقادات به مشکلات خودرو از جانبهای گروههای مختلف مطرح میشود، اما این چه قیاس فارغی است که آقامیری با این دواتفاق میکند؟ در پس اظهارنظرهایی، نوعی تقلیل ماجرا، کوچک انگاشتن جنایت غزه و عادیسازی آن دیده میشود. بهنظر میرسد آنچه بیش از همه در این اظهارات اهمیت دارد، ربط دادن همهچیز به همهچیز است، تا تنها مخاطب را جذب کند، اما در پس آن تنها جنایتی مثل نسلکشی در غزه در حد تصادفات جادهای کوچک انگاشته میشود. نکته دیگر آنکه لازم نیست حتما برای نشان دادن خشم و ناراحتی خودمان با اتفاقاتی که در داخل رخ میدهد آنها را با بدترین چیزها و بدترین رویدادها مقایسه کنیم. صفر و صدی نگاه کردن به هرچیز آسیبزننده است و مسالهای را حل نمیکند.
با این حال در اظهارنظرهای آقامیری هم تلاش برای تحقیر و ایجاد خشم و ناراحتی در میان مردم احساس میشود. واقعیت این است که ریشه اظهارات اینچنینی که جامعه ایرانی با آن مواجه است، در حس خودتحقیری، کوچک انگاشتن و یا تلاش برای یکی دانستن برخی اقدامات در مقایسه با اقدامات صهیونیستهاست که با ادعاهایی مثل روشنفکری یا دنبال کردن اسلام رحمانی مطرح میشود، اما درست برخلاف آنچه ادعا میکند عمل میکند.