زیسان: مرد جوانی در شهر ممنوعه پکن در با لبخندی روبه روی لنز دوربین ژست گرفته است. آخر زمستان است و یکی از دستانش در جیب پالتو فرو رفته. یک شیشه کوکاکولا در دست مرد است و انگار دارد به دنیا تعارفش میکند!
به گزارش زیسان به نقل از سی ان ان؛ امروزه، کوکاکولا معروفترین نوشابه جهان است و تقریباً در هر نقطهای از جهان یافت میشود. اما در سال ۱۹۸۱، زمانی که این تصویر توسط عکاس برنده جایزه پولیتزر، لیو هیونگ شینگ گرفته شد، تازه به دست مردم عادی چین رسیده بود.
لیو که در اواخر دهه ۲۰ زندگی خود بود، زمانی که برای مجله تایم در پکن شروع به کار کرد، احساس کرد که کشور در آستانه یک تغییر فرهنگی بزرگ پس از مرگ مائو تسه تونگ در سال ۱۹۷۶ قرار دارد. او به یاد میآورد: «تغییرات در ابتدا ظریف بودند، و اگر کسی در چین زندگی نمیکرد، متوجه آن تغییرات جزئی نمیشد».
در زمان مائو، چین از قحطی و فقر گسترده و سالهای پرفراز و نشیب انقلاب فرهنگی در عذاب بود. اما پس از مرگ رهبر چین، ناگهان چهره کشور و مردم تغییر کرد. شادی به چشمهایشان بازگشت. راه رفتن شان سبکتر و سرخوشانهتر شد؛ و اینگونه پا به عصر جدید گذاشتند.
عکس مرد نوشابه در دست یادآور دوره نسبتاً لیبرال در تاریخ چین است. کشور از هر جهت تغییر کرد. از نظر سیاسی، اقتصادی و حتی زندگی روزمره مردم.
در دسامبر ۱۹۷۸، کوکاکولا اولین شرکت خارجی بود که پس از انقلاب کمونیستی چین اجازه ورود به بازار این کشور را پیدا کرد. در همان ماه، پکن و واشنگتن عادیسازی روابط چین و آمریکا را اعلام کردند و دنگ شیائوپینگ با سیاست "درهای باز" خود، اصلاحات اقتصادی چین را. کلید زد. کوکاکولا اولین بار در دهه ۱۹۲۰ به چین معرفی شد، اما در سال ۱۹۴۹ همراه با سایر شرکتهای خارجی توسط دولتی که آن را بورژوازی میدانست مجبور به ترک چین شد
این عکاس داستان گرفتن این عکس معروف را تعریف کرده است: من سمت شهر ممنوعه رفتم. کوکاکولا به چین بازگشته بود. به دنبال مردم عادی بودم که بعد از سالها ممنوعیت میتوانستند این نوشیدنی محبوب را بخرند. مردی به نام ژانگ وی را پیدا کردم که در حال خرید یک کوکاکولا از یک غرفه کوچک بود. طوری چیدمان کردم که در پس زمینه شهر ممنوعه چین نمایان باشد. یادم میآید وقتی آن مرد اولین جرعه از کوکاکولای خود را خورد گفت: عجب مزهای دارد!
این عکس حس و حال مردم چین پس از مرگ مائو را به خوبی نشان میدهد. من به عنوان یک عکاس به اهمیت این لحظه تاریخی پی بردم. ژانگ جز اولین افرادی بود که توانست بعد مدتها مزه کوکاکولا را بچشد و من اولین عکاسی بودم که این لحظه تاریخی را نمادین کردم.
این تصویر در سالهای بعد به طور گسترده منتشر و نمایش داده شد و عکاس بعداً با ژانگ دوست شد. در سال ۱۹۸۳، در کتاب عکاسی لیو "چین پس از مائو"، مجموعهای از تصاویر گرفته شده بین سالهای ۱۹۷۶ و ۱۹۸۲، ثبت شده است.
لیو میگوید خوبی عکس این است که شما دیگر نمیتوانید آن را سانسور کنید. اگر حافظهها روز به روز تحلیل روند و خاطرات دستکاری شوند، اما عکس را نمیشود پاک کرد. عکس تبدیل به یک تصویر میشود و درذهن مردم برای همیشه محفوظ باقی خواهد ماند.
به گزارش زیسان، مائوتسه تونگ، بنیانگذار جمهوری خلق چین، طرفدار استالین بود، ولی از ۱۹۶۰ به بعد از شوروی فاصله گرفت. مائو به عنوان یک رهبر سیاسی حاضر بود محرومیت و فقر و گرسنگی مردم را تحمل کند، ولی به هیچ وجه از اهداف ایدئولوژیک خود نگذرد.
ایدئولوژی مائوئیستی مانند یک دین آخرزمانی برای تودههای مردم بود. ژان لویی مارگولین، پرفسور تاریخ جغرافیایی، در مقالۀ خود به نام «چین؛ رژه طولانی بهسوی شب تاریک» در «کتاب سیاه کمونیسم» که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و بحثهای جنجالانگیزی به راه انداخت، مینویسد که سرمشق مائو پادشاهی بوده به نام چینشی که در سالهای ۲۱۰ تا ۲۲۱ قبل از میلاد در چین حکومت میکرده است.
چینشی شهرت تاریخی پیدا کرد، زیرا او در حدود ۴۶۰ تن از کارکنان دولت را زندهبهگور کرد و حدود ۲۰ هزار نفر از اشرافیان آن زمان را به تبعید و مرگ محکوم کرد. در زمان حکومت او صدها هزار نفر در حین ساخت دیوار بزرگ چین جان باختند.
دودمانهایی نیز برای مثال در ۲۰۶ تا ۲۲۰ قبل از میلاد بودند که حاکمانی کمتر اهل خشونتورزی داشتند، ولی مائو صریحاً و آگاهانه به آن دودمانها استناد نمیکند بلکه خشونت کین شی را سرمشق خود جهت رسیدن به اهداف سیاسیاش قرار میدهد.
از همان ابتدای تشکیل شوراهای کمونیستی در چین، فاجعههای انسانی بزرگی به وقوع میپیوندد.
محاکمه به اصطلاح «ضد انقلابیون» در چین در دوران جنگ داخلی شروع شد. در بعضی از مواردی که مستند شده، انسانها را به معنای دقیق کلمه تکهتکه میکردند. انقلابیون شورایی حتی خویشاوندان فرد شوربخت «ضد انقلابی» را مجبور میکردند که گوشت نعش مقتول را بخورند.
در جشنهای علنی، به دستور شوراهای سرخ کمونیستی، انقلابیون دهقانان را مجبور میکردند که جگر و قلب سرمایهداران و زمینداران را رسماً بخورند؛ و هدف انقلابیون مرتکب این جنایات فقط انتقامگیری بود. تنها بین سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ در حدود ۱۸۶ هزار انسان به قتل میرسند؛ بهویژه دهقانانی که با سیاستهای حزب کمونیست موافق نبودند، چه فقیر چه غنی، فوراً اعدام انقلابی میشدند.
به دستور مائو در سال ۱۹۲۷، یعنی قبل از به قدرت رسیدن او، هزاران افسر ارتش به قتل رسیدند. مائو دستور میدهد هر فردی که مخالف سیاستهای حزب کمونیست است باید به قتل برسد.
مطابق اسناد به جا مانده بین سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ در حدود دو میلیون انسان که مائو همۀ آنها را دزد مینامید، به قتل رسیدند. چین در آن زمان در حدود ۵.۵ میلیون نظامی، ۳.۸ مبلغ و مبشر یعنی پروپاگاندیست و فعال سیاسی و ۷۵ هزار خبرچین داشت و در کل یک میلیون و دویست هزار نفر عضو سازمان امنیت چین کمونیستی بودند.
البته آمار دقیقی در مورد قربانیان سیاست مائو وجود ندارد، ولی خود مائو در سال ۱۹۵۷ از ۸۰۰ هزار «ضد انقلابی» اعدامی و بهقتلرسیده صحبت میکرد. جدا از آن، در حدود ۷۰۰ هزار نفر در اردوگاههای کار خودکشی کردند.
مأمورین انقلابی مائو هر جایی که سازمان مییافتند، «ببرهای سرمایهدار» را تعقیب میکردند. سرمایهداران مستقل کوچک و بزرگ میبایست حسابداری خود را تحت تفتیش مأموران انقلابی قرار میدادند و چنانچه کوچکترین مشکلی پیش میآمد، میبایست در ملأعام پشیمانی خود را اثبات میکردند و در صورت هرگونه درنگ و تعلل فوراً به قتل میرسیدند. مانند روشنفکرانی که میبایست ثابت میکردند که تحت تأثیر «تفکر غربی» و «فرهنگ امپریالیستی آمریکا» قرار نگرفتهاند.
در سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ قحطی بزرگی رخ داد. البته در این دوران مائو نمیخواست مردمان چین را عمداً به قتل برساند. ولی فاجعۀ قحطی او را وادار هم نکرد تا سیاست انقلابی خود را عوض کند و با به اصطلاح دشمنان خود مدارا و راه حلی برای پایان قحطی پیدا کند. ارزش اهداف سیاسی او از زندگی انسانها بیشتر بود.
ناکارآمدی سیاستهای مائو دقیقاً در دوران قحطی جلوهگر شد. برنامههای اقتصادی مائو کاملاً ناکام ماند و در این موقعیت بود که او با سیاستهای خود باعث مرگ مردم چین شد.
انقلاب فرهنگی چین فاجعههای تاریخی به ارمغان آورد. بهای انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتاریی قتلِ یک تا دو میلیون انسان بود.
گروههای نورسیده انقلابی با ارتکاب خشونتهای وحشتناک در یک جنگ داخلی که انقلاب فرهنگی نامیده میشد، به قدرت رسیدند. گاردهای سرخ که «یاغیان انقلابی» نیز نامیده میشدند، در تندرویهای سیاسی خود از هم پیشی میگرفتند و به سیاستهای دولت برای کوتاهی در سرکوب دشمنان انقلاب انتقاد میکردند. این گاردهای سرخ از انعطافپذیری سیاستهای دولتی خرده میگرفتند.
در کنار دانشجویان و کارگران متعصب انقلابی، کارگزاران انقلابی که امید به پیشرفت در مقام حزبی خود داشتند، از هم سبقت میگرفتند و مشغول تعقیبِ بهاصطلاح ضد انقلابیون میشوند. همۀ این انقلابیون یک مخرجمشترک سیاسی داشتند و آن هم دشمنانی بود که خودشان آنها را تعریف و تعیین میکردند و البته همۀ آنها به دنبال گرفتن رتبههای بالاتر در سلسهمراتب حزبی بودند.
بیشتر اعضای گاردهای سرخ، دانشآموزان و دانشجویان جوان بودند که حتی علیه کمونیستهایی که با مائو اختلاف فکری داشتند فعال میشدند. آنها حدود ۶۰ در صد از کارگزاران حزب کمونیست را از کار انداختند.
این فعالیتها با یک روزنامۀ دیواری در یکی از دانشگاههای پکن شروع شد. یکی از دستیاران رشته فلسفه در یک مقاله روزنامهدیواری خواهان نابودی همۀ رویزیونیستها میشود که به انقلابی بودن جنبش مائوئیستی شک داشتند و مثلاً طرفدار خروشچف، سیاستمدار روس، بودند.
گاردهای سرخ، دشمنان خود را هیولا و شبح و حیوانهای خطرناک گوشتخوار و حشره مینامیدند. با این شیوۀ تبلیغات،ی نابودی هر هیولایی راحتتر انجام میشد.
جالب توجه است که گاردهای سرخ، روشنفکران آزادیطلب را دشمن خود میدانستند. مترجمان، نویسندگان، پرفسورهای دانشگاه، و هر متفکری که کوچکترین «انحراف فکری» داشت به قتل میرسید.
شاید خندهآور باشد، ولی گاردهای سرخ در ابتدا میخواستند چراغهای قرمز راهنمایی را ممنوع کنند، چون رنگ سرخ به نظر آنها رنگ حرکت انقلابی بود، نه ایست. مقامات دولت و اعضای حزب کمونیست با کوششهای فراوان توانستند جلوی چنین اقدامات نوچههای انقلابی را بگیرند.
مائو که خود این انقلاب فرهنگی را برای تحکیم قدرت خود به راه انداخته بود، بعد از حدود ده سال به این نتیجه رسید که انقلاب فرهنگی گاردهای سرخ نافرجام مانده است و عاقبت مائو و رهبران سیاسی چین به این آگاهی رسیدند که انقلاب فرهنگی شکست خورده است.
نتیجه تاریخی انقلاب فرهنگی، نابودی فرهنگ چین بود. برای مثال، اکثر معابد تبتی نابود شدند و قتلعامی که در تبت به انجام رسید، کمتر از نسلکشی نبود.