محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیرهای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.
«انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر کند.
جسد فلور که پیراهن خواب به تن داشت در راهروی دستشویی پشت ر حمام کنار پایه دستشویی بر زمین افتاده بود حال در همراه پزشک قانونی که برای معاینه جسد آمده بود وارد دستشویی شدم دکتر خم شد و دستهای از موهای آغشته به خون را از روی پیشانی قربانی کنار زد و با دیدن زخم عمیقی:گفت به نظر میرسد با قندشکن بر فرق سرش کوبیده اند و شدت خونریزی هم به باعث مرگش شده بر پشت دستها و صورت مقتول آثار خراشهای خونینی به چشم میخورد که نشان از درگیری اش با قاتل داشت.
دکتر گفت: «به نظر میرسد قاتل با ناخنهای بلندش به پشت دست و صورت قربانی چنگ انداختهای کونا - پرسیدم: آقای دکتر، ممکن است این خراشها را ناخنهای یک زن به وجود آورده باشند؟» دکتر در تأیید این پرسش جواب داد: این طور به نظر میرسد.»
در این هنگام پزشک قانونی با دقت خاصی سرش را پایین برد و چند تار موی بلند و طلایی را دید که لای انگشتان مقتول باقی مانده بود و این تار موها بیش از هر نشانهای تأیید میکرد که فلور نیمه شب با یک زن موطلایی درگیر بوده است؛ اما برایم پرسش این بود که اگر قاتل یک زن موطلایی چگونه توانسته پیکر سنگین مقتول را که زن نسبتاً چاقی بوده به تنهایی از اتاق خواب تا دستشویی که سیزده متر فاصله داشتند بکشاند؟ پس چنین به نظر میرسد که قاتل در اتاق نشیمن ضربه را بر سر فلور وارد آورده است. کارآگاهان در بازرسی آپارتمان پی بردند سرقتی انجام نگرفته و کیف پول و مجموعه جواهرات مقتول در صندوقچهای دست نخورده باقی مانده است.»
این پرسشها برای کارآگاهان پیش آمد که سعدالله خانه شاگرد فلور کجاست و آیا از ترس این که مبادا قاتل معرفی شود، پا به فرار گذاشته است. کارآگاهان روز بعد این نوجوان چهارده ساله را در زادگاهش، گرمی اردبیل یافتند و به دایره جنایی اداره آگاهی در تهران انتقالش دادند. در آغاز بازجویی روشن شد این نوجوان، سحرگاه شب جنایت چند ساعت پس از قتل ساکش را برداشته و بعد از قفل کردن در آپارتمان به گاراژی رفته و با یک اتوبوس مسافربری به خانه پدری اش در شهر گرمی فرار کرده است.
پیش از آنکه سعد الله امیر سیفی در زادگاهش دستگیر شود کارآگاهان و حتی بازپرس جنایی احتمال میدادند. این پسربچه خانم را نیمه شب کشته و سپس فرار کرده است، اما من با دیدن این نوجوان لاغر اندام نمیتوانستم باور کنم با زنی نسبتاً چاق و قد بلند گلاویز شده و پس از کشتش جسد او را از اتاق خواب به دستشویی کشانده است. مهم اینکه هیچ اثری از گلاویز شدن با فلور یا خراشی بر چهره و دستهایش دیده نمیشد.
این پسربچه را در دادسرای تهران در حالی که داشت به پرسشهای بازپرس جنایی جواب میداد دیدم. پسر لاغراندامی بود با صورتی تکیده و رنگ پریده و جثهای نحیف و ناتوان با شرم روستایی سرش را پایین انداخته بود و بازپرس به دشواری میتوانست جوابهای نامفهومش را بشنود. از کی برای این خانم خانه شاگردی میکردی؟»
یک سالی میشد...» کی تو را به فلور معرفی کرده بود؟
یکی از زنها که هم ولایتی ماست و برای نظافت به منزل خانم میآمد.»
تو فلور را کشته ای؟»
من به خانم علاقه داشتم، اما به من توجهی نداشت.»
«چطور گشتی اش؟»
نصفه شب با قندشکن زدم به، سرش افتاد از اتاق خواب بردمش دستشویی، اما دیدم مرده.»
چرا فرار کردی؟ کسی و ادارت کرده این حرفها را بزنی؟»
«نه، خودم بودم.»
آیا تو را ترسانده اند که قتل را به گردن بگیری؟»
«نه آقا، خودم بودم.»
اگر به این زن علاقه داشتی چرا او را کشتی؟»
میدیدم با مردهای دیگر ملاقات دارد و به من توجه نمیکند.»
فلور زن چاق و بلندقدی بود که بیشتر از دو برابر تو وزن داشت؛ چطور ممکن است تو با این هیکل لاغرت بدن سنگینش را بلند کنی و تا دستشویی بکشانی؟
سعدالله چانه اش را به سینه اش چسباند و گفت: «من بودم دیگر!» افرادی تهدیدت کرده اند که قتل را به گردن بگیری؟ از آنها میترسی؟ به تو گفته اند؛ به شهرتان فرار کنی؟»
«نه، من خودم فرار کردم.»
روی دستهای فلور خراشهایی هست معلوم شده یکی با ناخنهای بلندش به دست و گردن این زن چنگ انداخته آن شب یک زن در آپارتمان نبوده؟ سعدالله سر به زیر به این پرسش جوابی نداد و بازپرس پرسید: «آیا آن شب که خانم کشته شد یک زن موطلایی در آپارتمان نبود؟ سعدالله به این پرسش هم جواب روشنی نداد و زیر لب چیزی گفت و به اصرار بازپرس با بی حوصلگی جواب داد: «کار من بود دیگر!»
یاد حرفهای آن زن ناشناس افتادم که به من گفت فلور باردار بود. به سرعت به پزشکی قانونی رفتم تا با پزشکی که جسد فلور را معاینه کرده بود ملاقات کنم. این پزشک به خاطر آشنایی اش با من هرگاه خبر سانسور شدهای داشت به من میگفت. در زندان هرگاه میخواستند یکی از محکومان سیاسی را اعدام کنند، شبانه از این پزشک میخواستند به آنجا برود و قبل از مراسم اعدام تشریفات قانونی را از نظر پزشکی انجام دهد و جواز دفن جسد را صادر کند.
او هنگام صبح با من در روزنامه تماس میگرفت و با آنکه نباید خبر اعدام منتشر میشد از چگونگی اجرای مراسم گزارش میداد. آن روز وقتی در پزشکی قانونی به سراغش رفتم پرسیدم: «دکتر، پرسشی دارم و اگر موضوع محرمانه است مثل گذشتهها قول میدهم چاپش نکنم.» پرسیدم: «وقتی جسد فلور را معاینه میکردید به موضوع مشکوکی پی بردید؟ دکتر متوجه منظورم شد و گفت میفهمم برای چه میپرسی، اما تو از کجا فهمیدهای؟»
گفتم: «راستش خبر پیدا شدن جسد فلور را یک زن ناشناس تلفنی به من داد. این زن گفت فلور باردار بوده این خبر درست است؟» دکتر با لبخند معنی داری جواب داد: «بله، هنگام معاینه متوجه شدیم جنین دوماهه در شکم دارد، اما ساواک دستور داده حامله بودن این زن پنهان بماند فقط یادت باشد که این موضوع را از من نشنیدهای گفتم آن زن ناشناس که حاضر نشد هویتش فاش شود حتماً میداند فلور از چه کسی باردار شده باید پیدایش کنم.»