زیسان: سید حسن نصرالله، رهبر حزب الله لبنان پس از ۶۴ سال عمر پرعزت با حمله تروریستی رژیم اسرائیل به شهادت رسید و به دعوت حق لبیک گفت.
به گزارش «زیسان»، ارتش اسرائیل روز جمعه (۶ مهر) در اقداماتی تروریستی به مقرهای فرماندهی حزب الله لبنان در ضاحیه بیروت حمله کرد تا برگی دیگر از خونخواری و تجاوزارت در تاریخ این رژیم ثبت شود. سید مقاومت تنها رهبر عربی بود که هیچگاه از ایستادن در برابر اسرائیلیها واهمهای به خود را نمیداد و همواره در مسیر رسیدن به هدف نابودی رژیم اسرائیل ثابت قدم بود. در ادامه ۸ فراز از زندگی شهید سید حسن نصرالله ارائه شده است:
سید حسن نصرالله در شهریور ۱۳۳۹ در یکی از محلات فقیرنشین شرق بیروت به دنیا آمده است. پدرش صاحب یک بقالی کوچک بود. او فرزند ارشد خانوادهای ۱۱ نفره بود.
او پنج ساله بود که در لبنان جنگ داخلی آغاز شد؛ نبردی ویرانگر که به مدت ۱۵ سال، این کشور کوچک حاشیه دریای مدیترانه را اسیر خود کرد و در جریان آن، شهروندان لبنانی بر اساس دین و قومیتشان با هم مرزبندی کردند و جنگیدند.
آغاز جنگ موجب شد تا پدر حسن نصرالله تصمیم بگیرد بیروت را ترک کند و به روستای آبا و اجدادی خود در جنوب لبنان بازگردد: روستایی به نام «البازوریه» که ساکنانش مانند بسیاری از روستاهای شهرستان «صور» در استان «الجنوب» شیعه بودند.
او سالهایی مهم از دوران تحصیل ابتدایی و متوسطه خود را در جنوب لبنان و در میان شیعیانی گذراند که اعتقاد داشتند چه در دوران استعمار قدرتهای بزرگ مانند عثمانی و فرانسه و چه در دوران استقلال و قدرت گرفتن نخبگان مسیحی و سنی، همواره با تبعیض و نابرابری روبهرو بودهاند.
در این دوران، گروههای شبهنظامی مسیحی و سنی متهم بودند که از کمکهای کشورهای خارجی برخوردارند و با همین کمکها به موفقیتهای نظامی نیز دست پیدا میکنند.
همزمان جمعیت شیعیان که علاوه بر دره بقاع در شمال شرق لبنان، در جنوب لبنان نیز اکثریت هستند، در کنار گروه کوچکی از مسیحیان مارونی و ارتدوکس، خط مقدم جنگهای اسرائیل در سالهای طولانی تثبیت حاکمیت یهودیان در فلسطین نیز محسوب میشدند.
حسن نصرالله در چنین فضایی، نه تنها به هویت شیعی و ریشههای قومیتی خود روی آورد، بلکه در سن ۱۵ سالگی به عضویت مهمترین گروه سیاسی-نظامی شیعه لبنان در آن دوران درآمد: جنبش امل؛ یک گروه پرنفوذ و فعال که توسط امام موسی صدر تاسیس شده بود.
نصرالله در این دوران، مطالعات دینی خود را نیز آغاز کرد و به دلیل علاقه بسیار به جزییات مذهب شیعه، نظر روحانیونی را که در مساجد «صور» فعالیت میکردند، جلب کرد. پیشنهاد یکی از معلمان نصرالله این بود که او نیز راه روحانی شدن را انتخاب کند و برای آموزش به شهر نجف مهاجرت کند.
حسن نصرالله این پیشنهاد را پذیرفت و در ۱۶ سالگی به نجف مهاجرت کرد.
عراق در دوران حضور حسن نصرالله در نجف، کشور بیثباتی بود که دو دهه انقلابهای پیاپی، کودتاهای خونبار و کشتارهای سیاسی را تجربه میکرد. در این دوران اگرچه هنوز حسن البکر به شکل رسمی قدرت را در دست داشت، اما صدام حسین، معاون ریاست جمهوری وقت عراق، نفوذ قابل توجهی پیدا کرده بود.
تنها دو سال بعد از حضور حسن نصرالله در نجف، سران حزب بعث و به ویژه صدام به این نتیجه رسیدند که باید برای تضعیف شیعیان گامهای بیشتری بردارند. یکی از تصمیمات آنها، اخراج تمامی طلبههای شیعه لبنان از حوزههای علمیه عراق بود.
اگرچه حسن نصرالله تنها دو سال در نجف درس خواند و ناچار شد این کشور را ترک کند، اما حضور در نجف، تاثیری بسیار عمیق بر زندگی این جوان لبنانی گذاشت: او در نجف با روحانی دیگری به نام عباس موسوی آشنا شد.
عباس موسوی که خود زمانی از شاگردان امام موسی صدر در لبنان محسوب میشد و در دوران حضورش در نجف، شدیدا تحت تاثیر ایدههای سیاسی امام خمینی (ره) قرار گرفته بود، هشت سالی از نصرالله بزرگتر بود و خیلی سریع، نقش معلمی سختگیر و مرشدی بانفوذ را در زندگی حسن نصرالله به عهده گرفت.
این دو بعد از بازگشت به لبنان به مبارزه در جنگ داخلی پیوستند. اما نصرالله این بار به جای استان «الجنوبی» به زادگاه عباس موسوی در «دره بقاع» رفت؛ یک منطقه جغرافیایی بزرگ و حاصلخیز در شمال شرقی لبنان که اکثریت جمعیتش، شیعه هستند.
نصرالله در این دوران به عنوان یکی از اعضای جنبش امل، در مبارزه به شدت جدی بود و در حوزه علمیهای که عباس موسوی تاسیس کرده بود، تحصیل میکرد.
یک سال بعد از بازگشت حسن نصرالله به لبنان، در ایران انقلاب شد. از اینجا نه فقط رابطه شیعیان لبنان با ایران به کلی متحول شد، بلکه زندگی سیاسی و مبارزه مسلحانه شیعیان این کشور نیز به شکلی جدی تحت تاثیر وقایع ایران قرار گرفت.
برای حسن نصرالله، این تحول عمیق بیش از هر چیز با حکمی از سوی امام خمینی رقم خورد. او در سال ۱۳۶۰ در تهران با رهبر انقلاب اسلامی ایران دیدار کرد و امام او را به عنوان نماینده خود در لبنان برای «تصدی امور حسبیه و اخذ وجوه شرعیه» منصوب کرد.
از اینجا سفرهای نصرالله به ایران آغاز شد و روابط او با عالیترین سطوح تصمیمگیری و قدرت در ایران شکل گرفت.
در این دوران، لبنان که خود اسیر جنگ داخلی و ناآرامی بود به پایگاهی مهم برای مبارزان فلسطینی تبدیل شده بود و آنها طبیعتا علاوه بر بیروت در جنوب لبنان نیز حضوری پررنگ داشتند.
با بالا گرفتن بیثباتی در لبنان، اسرائیل در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ به لبنان حمله کرد و به سرعت بخشهایی مهم از این کشور را به اشغال درآورد. اسرائیل مدعی بود که برای مقابله با حملات فلسطینیان به لبنان حمله کرده است.
در چنین شرایطی بود که جریان حزب الله لبنان ایجاد شد. سید شهید حسن نصرالله و سید عباس موسوی از جمله کسانی بودند که به همراه برخی دیگر اعضای جنبش امل، به این گروه تازه تاسیس پیوستند که روحانی دیگری به نام صبحی طفیلی رهبری آن را به دست داشت. این گروه به سرعت با دست زدن به اقدامات مسلحانه علیه نیروهای آمریکایی در لبنان، نام خود را در سیاست منطقه جا انداخت.
وقتی نصرالله به گروه «حزبالله» پیوست، تنها ۲۲ سال سن داشت و حتی از نظر سلسله مراتب روحانیت شیعه یک طلبه تازهکار محسوب میشد. در سال ۱۳۶۶ او تصمیم گرفت که برای ادامه دادن تحصیلات دینی به شهر قم مهاجرت کند. نصرالله به مدت دو سال در حوزه علمیه قم درس خواند. او در این دوران فارسی را به خوبی یاد گرفت و دوستان نزدیک بسیاری در میان نخبگان سیاسی- نظامی ایران پیدا کرد.
در سال ۶۸ او به لبنان بازگشت و کمی بعد به عنوان «نماینده حزبالله در ایران» منصوب شد؛ سمتی که موجب شد تا او بار دیگر به ایران بازگردد.
در سال ۱۳۷۰ سید حسن نصرالله به کشورش برگشت و عملا مرد شماره دو حزب الله شد.
عباس موسوی در کمتر از یک سال بعد از اینکه به عنوان دبیر کل «حزبالله» انتخاب شد، توسط ماموران اسرائیلی ترور شد و در همان سال ۱۳۷۰، رهبری این گروه به حسن نصرالله رسید. او در این زمان، ۳۲ سال سن داشت و تحصیلاتش را از سرگرفت.
ابتکار عمل مهم حسن نصرالله در این زمان، نامزد شدن برخی وابستگان و اعضای «حزبالله» در انتخابات لبنان بود. در این زمان یک سال از میانجیگری عربستان در جنگ داخلی لبنان و پایان این جنگ گذشته بود و نصرالله تصمیم گرفت تا شاخه سیاسی «حزبالله» هم راستا با شاخه نظامی آن به یک بازیگر جدی در این کشور تبدیل شود.
در نتیجه این استراتژی، گروه «حزبالله» موفق شد هشت کرسی در پارلمان لبنان به دست بیاورد.
بر اساس توافق طائف که به جنگ داخلی لبنان پایان داد، گروه «حزبالله» اجازه پیدا کرد که همچنان اسلحه خود را نگاه دارد. اسرائیل در این زمان جنوب لبنان را اشغال کرده بود و «حزبالله» به عنوان سازمانی که در مبارزه با نیروی اشغالگر به سر میبرد، همچنان مسلح باقی ماند و عملا این تسلیحات، جنبه مشروع و قانونی نیز پیدا کرد.
در سال ۱۳۷۹ اسرائیل اعلام کرد که خاک لبنان را به کلی ترک میکند و به اشغال مناطق جنوبی این کشور پایان میدهد. گروه «حزبالله» این اتفاق را به عنوان یک پیروزی بزرگ جشن گرفت و اعتبار این پیروزی به نام نصرالله نوشته شد.
این نخستین بار بود که رژیم اسرائیل، بدون توافق صلح و به شکل یک طرفه، خاک یک کشور عربی را ترک میکرد و این مساله در نگاه بسیاری از شهروندان عرب منطقه، یک دستاورد مهم معرفی شد.
نصرالله در سال ۱۳۸۲ در جریان مذاکرات با واسطه با اسرائیل، به توافقی برای تبادل زندانی دست یافت که در جریان آن بیش از ۴۰۰ زندانی فلسطینی، لبنانی و شهروندان کشورهای دیگر عربی آزاد شدند.
در سال ۸۳ و بعد از ترور رفیق حریری، نخستوزیر وقت لبنان، ورق افکار عمومی برای مدتی کوتاه برگشت. اما وقتی در همان سال انتخابات پارلمانی برگزار شد، نه تنها بر آرای «حزبالله» افزوده شد بلکه این گروه موفق شد با تکیه بر کرسیهای پارلمانی، دو عضو خود را به هیات دولت نیز بفرستد و کنترل دو وزارتخانه را نیز در دست بگیرد.
از اینجا حزب الله به عنوان یک گروه ملیگرای وفادار به لبنان معرفی شد.
در سال ۱۳۸۷ بعد از ماهها کشمکش سیاسی، دولت لبنان تصویب کرد که سیستم مخابراتی تحت کنترل «حزبالله» برچیده شود و امور مخابراتی تنها در کنترل حکومت باشد. سید حسن نصرالله این تصمیم را نپذیرفت. نیروهای حزب الله کنترل بیروت را به شکل کامل در دست گرفتند.
سید حسن نصرالله با این اقدام موفق شد بعد از مذاکرات سیاسی، قدرت حزب الله را در کابینه لبنان افزایش دهد و از آن مهمتر، به حق وتو در تصمیمات کابینه دست پیدا کند. در سال ۸۸ تصویب کرد که «حزبالله» اجازه دارد تسلیحات خود را نگاه دارد.
از اینجا دیگر حسن نصرالله به شخصیتی تبدیل شد که کمابیش هیچ یک از نخبگان سیاسی لبنان موفق نشدند او را از میدان به در کنند یا حتی از میزان قدرتش بکاهند.
نه استعفای نخستوزیرانی که مخالفش بودند و نه حتی مداخله بیسابقه محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان هم نتوانست او را به عقب براند. برعکس، نصرالله توانست از پس بحرانهایی تاریخی مانند بهار عربی، جنگ داخلی سوریه و بحران اقتصادی دنبالهدار لبنان بر بیاید.