اکبر منتجبی در روزنامه سازندگی نوشت: وزیر ارشاد در جدیدترین اظهارات خود گفته است: معین خواننده ایرانی مقیم لسآنجلس میتواند به ایران بیاید. او البته برگزاری کنسرت معین را به زمان دیگری و بررسی موضوعات دیگری حواله داده، اما آنچنان که دیروز در حیاط هیات دولت بیان کرد، گفت: «ایشان میتواند به ایران برگردد و برای دریافت مجوز هم مانند سایر خوانندگان روال قانونی را طی خواهد کرد».
عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی نیز خبر داد که «قرار است درها به روی ایرانیان باز شود تا میلیونها ایرانی با امنیت و به راحتی وارد کشور شوند».
مجتبی توانگر، نماینده مجلس ایران نیز با انتشار ویدئویی از معین در توئیترش نوشت: «زمینه بازگشت همه کسانی که دل در گرو مردم دارند را فراهم کنیم».
به نظر میرسد که این خبر، یعنی درخواست از معین برای بازگشت به کشور، چراغ سبزی به عموم ایرانیان خارج از کشور بهخصوص سرمایهداران، اقتصاددانان، هنرمندان و خوانندگان است. نکتهای که در این خبر وجود دارد این است که دولت ضدسلبریتی، چگونه به فکر جذب سلبریتیها افتاد؟
تمرکز آنها بر نام معین شاید به این دلیل باشد که او مشکل چندانی برای ورود به ایران ندارد و خواننده سیاسی هم نبوده، اما آیا مساله و مشکل و معضل اساسی ما، ورود ایرانیان خارج از کشور به داخل است یا خروج دستهدسته نخبگان و هنرمندان و پزشکان و دانشجویان و طبقه متوسط از کشور؟ اگر صرفاً فقط دعوت از ایرانیان است و بس و هیچ مقدماتی مهیا نشده، باید گفت که دولت در این خصوص نیز مانند کارهای دیگرش، مسیر اشتباهی را انتخاب کرده است.
به جای آنکه کشور را به سمت توسعه ببرد و امکانات رفاهی را برای تمامی ایرانیان حاضر در وطن فراهم کند، مسیر معکوس را انتخاب کرده است. از این گذشته، علاقه دولتهای اصولگرا به شوآف و نمایشهای اینچنینی بسیار عجیب است. نخبگان داخلی را رها میکنند و میخواهند برای خوانندگانی، چون معین، سیاوش قمیشی، حبیب و... فرش قرمز پهن کنند. هنوز فراموش نکردیم که حبیب محبیان با چه وعدههایی آمد و نهایتاً چه بر سر او آمد و هنوز به یاد داریم در دولت احمدینژاد، در دورهای که رحیممشایی همهکاره دولت شد، زمزمه دعوت از خوانندگان چگونه قوت گرفت. حبیب فکر میکرد از فردای ورود به ایران، کنسرت برگزار میکند و هواداران این «مرد تنهای شب» آزادانه و راحت بلیت کنسرت او را تهیه میکنند، اما نهتنها چنین نشد بلکه دو سه سال بعد که تمام راههایش به بنبست رسید، دق کرد و مرد.
البته در امر حکمرانی این نکته مهمی است که نباید از ظرفیت ایرانیان خارج از کشور غافل شد، اما سوال مهم این است که آنان در چه صورت به ایران میآیند؟ آن هم در شرایطی که بسیاری ازجمله همین خوانندگان داخلی خانهنشین شدهاند یا مهاجرت کردهاند. ما هنوز به یاد داریم که با استاد شجریان، فرهاد، گلپا و... چطور برخورد شد! اگر میخواهیم آنها به ایران بیایند، اولین سول این است که ما چگونه ظرفیتهای داخلی را افزایش دهیم و چگونه باید کشور را از به سوی یک همگرایی و شادی ملی تبدیل کنیم؟
بپذیریم یا نپذیریم، متاسفانه جامعه داخلی ما به واسطه اختلافات سیاسی به جامعهای چندپاره و گسسته تبدیل شده است. دولت که وظیفهاش افزایش رفاه برای عموم مردم است و باید رفتار و برنامههایش متضمن توسعه کشور، سلامتی و شادی مردم باشد به امور دیگری مشغول شده که او را از مسیر اصلی دور انداخته است. در ابعاد کلانتر باید گفت ما خیر عمومی را فراموش کردهایم. دولتها میآیند که دولت قبلی را منکوب کنند و افراد و اصحاب خود را به منافع برسانند.
فساد چای دبش اگر در یک دولت دیگری رخ داده بود، واویلا سر داده میشد، اما در این دولت، وزیر اقتصاد آن را به یک «تخلف» فروکاست و بهگونهای سخن گفت که گویی اتفاقی نیفتاده است.
به همین دلیل وقتی دولت از ماموریت اصلی کشور غافل شود؛ وقتی نمیتواند نفت خود را در بازارهای آزاد دنیا به صورت قانونی بفروشد و مجبور شود، تحریم را به لطایفالحیلی دور بزند و نفت را ارزانتر از حد معمول به واسطهها بفروشد؛ وقتی سرمایهگذاری خارجی در ایران فراموش میشود؛ وقتی زیرساختهای ما نوسازی نمیشود؛ وقتی ارتباط و رابطه اقتصادی ما با دولتهای بزرگ قطع میشود؛ وقتی نهتنها سرمایهای وارد کشور نمیشود بلکه سرمایههای موجود نیز مهاجرت میکنند و متاسفانه حتی وقتی نمایندگان مجلس در یک بازی سیاسی، خیر عمومی را به فراموشی میسپارند و مانع از احیای برجام میشوند و قانون میگذارند که چنین اتفاقی رخ ندهد، طبیعی است که کشور در دستاندازهای سیاسی و اقتصادی بیفتد و مشکلات ریزودرشتی حادث شود که منجر به اعتراض عمومی شود. متاسفانه موتور توسعه در این دولت خاموش شده است. توسعه مانند خونی است که باید در رگها و شریانهای حیاتی کشور جاری باشد. وقتی چنین نباشد، دچار عقبگرد میشویم. اگر هر روز نسازیم و نوسازی نکنیم و سازندگی را در پیش نگیریم، طبیعی است آنچه داریم از دست میرود.
حالا به سوال قبلی برگردیم. ایرانیان خارج از کشور در چه صورت به ایران میآیند و چگونه میتوان از ظرفیتهای مالی و فکری آنها سود جست؟ ابتدا باید استراتژی کلان خود را تغییر بدهیم و باید امنیت اقتصادی را به کشور برگردانیم. سرمایهداران مثال معروفی دارند که «سرمایه ترسو است و جایی میرود که امنیت داشته باشد». پس ما نیازمند برقراری نوع جدیدی از امنیت هستیم. امنیت در بخشهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیازمند بازتعریف جدیدی است.
از این گذشته، تجربه تلخ حبیب محبیان و خانهنشینی افرادی، چون گلپا این سوال را برای هنرمندان و ایرانیان خارج از کشور ممکن است به وجود آورد که با چه تضمینی باید بیاییم؟ وقتی بیاییم و نتوانیم کار کنیم یا از هفتخوان صعب و ناهمواری عبور کنیم، چرا باید بیاییم؟ فرض که معین یا شهرام شبپره یا سیاوش قمیشی فردا آمدند. وقتی نتوانیم از آنها بهعنوان یک سرمایه استفاده کنیم، آمدنشان و گوشه اتاق نشستنشان چه سودی به حال مردم و دولت دارد؟ آنها باید بیایند که سرمایهگذاری کنند، باید بیایند که سودآفرین باشند و باید بیایند که امید و نشاط و شادی بیاورند. پیام آمدن آنها این است. وگرنه سالها استاد شجریان، فرهاد مهراد، گلپا (اکبر گلپایگانی) یا عبدالوهاب شهیدی، ناصر ملکمطیعی یا حتی فردین در ایران بودند. آیا توانستیم فرصتی برای کار کردن آنها فراهم کنیم؟ توانستیم فضا را مهیا کنیم که گلپا یا عبدالوهاب شهیدی یا حتی فرهاد یک کنسرت، آنچنان که دوست داشتند، برگزار کنند؟ یا توانستیم مقدمات حضور فردین و ملکمطیعی را در فیلمی که میخواستند بازی کنند، فراهم کنیم؟ نتوانستیم. بیشتر از آنکه نتوانیم حتی عدهای سنگاندازی کردند، عدهای هوچیگری کردند و عدهای نگذاشتند. پس متاسفانه نتوانستیم. نشد. برخی تلاش کردند. اما به نتیجه نرسیدند. پس ما ابتدا نیازمند آن هستیم که وضعیت را در داخل تغییر دهیم. تغییر در داخل، پیامهای مهمی را به همه ایرانیان داخل و خارج کشور مخابره میکند. قبل از آمدن آنها باید خودمان را تغییر دهیم و آنچنان امیدی از آینده خلق کنیم حتی آنهایی که درصدد رفتن هستند از رفتن پشیمان شوند.