درگیری بین چین و ژاپن در سال ۱۹۳۷ با حادثه پل مارکوپولو آغاز شد که به جنگ بین دو کشور تبدیل شد.
علیرغم اینکه چین جمعیت زیادی دارد، آنها هنوز در حال بهبودی از جنگ داخلی بودند، بنابراین ارتش آنها چیزی نبود که شما آن را برای بزرگترین جمعیت جهان لایق بدانید. این هم به این دلیل بود که تمرکز آنها بیشتر روی اقتصاد کشور بود نه ارتش.
ژاپنیها در شرایط معکوس قرار داشتند، پس از جنگ در راه به دست آوردن منابع بسیار برای توسعه زیرساختها بودند. ارتش ژاپن دارای سلاح بود، اما نیروی انسانی کافی برای برنامههای فتح خود نداشت.
زمان آن فرا رسیده بود که امپراتوری ژاپن نوعی برنامه ریزی کند که روند پیروزی در جنگ دوم چین و ژاپن را تسریع بخشد. چیزی که به نظر من جالب است این است که چگونه امپراتوری ژاپن در سال ۱۹۳۸ از منظری متفاوت به جنگ نگاه کرد و تشخیص داد که سلاح گرم و باروت، به طور کلی، تنها چیزهایی نیستند که میتوانند کشتار کنند.
راه خلاص شدن از شر دشمن با استفاده از قدرتمندترین ویژگی او در برابر او است، ژاپن فکر میکرد که اگر بیماری بسیار مسری را در یک منطقه پرجمعیت گسترش دهد، میتواند بر نیروی انسانی چین تاثیر گذارد؛ دانشمندان روی آلوده کردن ککها به طاعون بوبونیک، یکی از بدترین طاعونهایی که بشر روی زمین دیده است، کار کردند که توسط باکتری Yersinia pestis ایجاد میشود. برنامه این بود که ککها را از طریق بمبافکنهای ارتفاع پایین در شهرهای بزرگ چین پخش کنند.
منبع: خبرآنلاین