یکی از فیلمهای داغ سینمای هالیوود که در سالهای گذشته در صدر جدول پرفروشها قرار گرفته، «ایندیانا جونز و عقربه سرنوشت» است؛ پنجمین فیلم از یکی از پرطرفدارترین مجموعههای سینمای آمریکا که جورج لوکاس در دهه ۱۹۸۰ ابداع کرد و امسال (۲۰۲۳) پس از سالها محاق بار دیگر به روی پرده بازگشت.
به گزارش «زیسان» به نقل از راز بقا،؛ قهرمان این مجموعه فیلم دکتر ایندیانا جونز، باستانشناسی اهل ایالت نیوجرسی آمریکا است که در نقاط مختلف جهان ماجراجویی میکند. او با آن کلاه و شلاق و خلقوخوی خطرپذیر و نقشآفرینی ابدی هریسون فورد سالها است که به بخشی از فرهنگ عمومی آمریکا و جهان بدل شده است. با این حال بسیاری فراموش کردهاند که گرچه این شخصیت خیالی است، لوکاس و سایر متولیان این مجموعه شخصیت او را بر اساس یکی از باستانشناسهای واقعی آمریکا طراحی کردهاند.
هواداران این مجموعه سالها است در این مورد بحث و جدل میکنند. از خود داستان فیلمها پاسخ دقیق و قطعی برای این سوال پیدا نمیشود. ایندیانا جونز استاد باستانشناسی در دانشگاهی خیالی به نام کالج مارشال و استاد او مصرشناسی خیالی به نام ابنر رونوود است که جونز بعدها با دخترش ازدواج میکند. پروفسور رونوود در هیچ یک از فیلمهای این مجموعه دیده نشده است و تنها وصف او را میشنویم. او اگرچه شخصیتی خیالی است، موسسهای که در آن کار میکند، کاملا حقیقی است: موسسه شرقشناسی در دانشگاه شیکاگو.
در طول سالها، باستانشناسهای آمریکایی مختلفی به عنوان الگوهای احتمالی ایندیانا جونز معرفی شدهاند: رابرت جان بریدوود، باستانشناس و انسانشناس دانشگاه شیکاگو که از بنیانگذاران باستانشناسی علمی شناخته میشود، یا روی چپمن اندروز، ماجراجویی که اولین فسیل تخم دایناسور را به موزه تاریخ طبیعی آمریکا آورد و بعدها مدیر همان موزه شد.
اما شاید بتوان گفت هیچکس به اندازه یک دانشور آمریکایی دیگر لایق این نیست که به عنوان الگوی معروفترین باستانشناس تاریخ سینما معرفی شود: پروفسور جیمز هنری برستد. این برستد بود که موسسه شرقشناسی را در دانشگاه شیکاگو بنیانگذاری کرد و هم او بود که در معرفی خاور نزدیک و تمدنهای بینالنهرین، ایران و فلات آناتولی به فضای دانشگاهی غرب نقشی کلیدی داشت. بدون برستد و تلاشهای بیمانند موسسه شرقشناسی اصلا آن شیفتگی آمریکایی به حرفه باستانشناسی شکل نمیگرفت که از دل آن ایندیانا جونزی برآید.
برستد متولد سال ۱۸۶۵ در شهر کوچک راکفورد در حدود ۱۵۰ کیلومتری غرب شیکاگو بود. پدرش مغازه کوچک ابزارفروشی داشت. تبار خانوادگیشان به اولین مهاجران هلندی و انگلستانی آمریکا بازمیگشت و نام اصلیشان فان برستید بود. او در دانشکده مسیحی کوچکی در حومه شیکاگو و سپس در مدرسه الهیات شیکاگو تحصیل کرد تا اینکه به قصد آموختن زبان اصلی عهد عتیق، عبری، به دانشگاه مشهور ییل در شرق آمریکا رفت و از آنجا فوق لیسانس گرفت.
برستد در ییل پای درس ویلیام رینی هارپر نشست؛ روحانی باپتیست مسیحی و استاد شهیر زبانهای سامی که در دهه ۱۸۸۰ برخی از مهمترین کتابهای آموزش عبری را به انگلیسی نوشته بود. در سال ۱۸۹۱، درست همان سالی که برستد فوقلیسانسش را از ییل گرفت، هارپر عازم غرب شد تا رئیس دانشگاه تازهتاسیس شیکاگو شود. او برستد جوان را تشویق کرد برای ادامه راه دانش از فضای نوپای دانشگاه در آمریکا پا را فراتر بگذارد و به مهد آموزش عالی آن روزگار در قاره اروپا برود.
برستد به دانشگاه برلین رفت و زیر نظر آدولف ارمان شهیر که دانشکده مصرشناسی را در برلین برپا و برای اولین بار آموزش نظاممند زبان باستانی مصر را ارائه کرده بود، درس خواند. برستد در سال ۱۸۹۴ دکترایش را از برلین گرفت تا اولین شهروند آمریکا باشد که دکترای مصرشناسی میگیرد. تز دکترای او راجع به سرودهای خورشیدستایی در مصر باستان بود. او به شیکاگو بازگشت و زیر نظر استاد قدیمش، هارپر، به استاد دانشگاه شیکاگو بدل شد. این آغاز کار یکی از بزرگترین باستانشناسان تاریخ دانشگاههای غرب بود.
دانشگاه شیکاگو امروز از مهمترین نهادهای دانشگاهی جهان در زمینه تاریخ و فرهنگ خاورمیانه است و از آغاز نیز تمرکزی اینچنینی داشت. این دانشگاه در سال ۱۸۹۶ نهادی به نام موزه شرقشناسی هاسکل برپا کرد که در نوع خود کمنظیر بود. برستد در سال ۱۹۰۱ به مدیریت این موزه گماشته شد. او به خاور دور و نزدیک سفرهای مفصلی کرد تا آثار هنری و باستانی مهمی برای موزه به دست بیاورد.
البته فعالیتهای برستد اهمیت فکری و علمی بسیاری داشتند و به پیدا کردن جلوههای جدید برای موزه محدود نبودند. گرچه مصر منطقه اصلی تخصص برستد بود، فعالیتهای تاریخدانی و باستانشناسی او به همسایگان شرقی مصر در شامات و عراق و ایران نیز گسترش یافت و این او بود که اصطلاح «هلال حاصلخیز» را ابداع کرد تا نشان دهد که منطقه وسیعی که از غرب ایران تا شامات را دربرمیگیرد، سابقهای طولانی در کشاورزی و یکجانشینی دارد و مهد مهم تمدن بوده است. برستد در دو کتاب «خطوط تاریخ اروپا» (۱۹۱۴) و «زمان باستان، تاریخ اوایل جهان» (۱۹۱۶) به اهمیت تاریخی این منطقه در تمدنهای بعدی اشاره کرد. او در واقع میخواست به غربیها نشان دهد که گهواره تمدن در شرق است.
اما مهمترین میراث برستد برپایی موسسه شرقشناسی در سال ۱۹۱۹ بود. در سالهای پس از پایان جنگ جهانی اول، خاورمیانه آبستن تحولات بزرگی بود؛ سرنگونی امپراتوری عثمانی و پادشاهی قاجار و شکلگیری کشورهای عربی. برستد در تمام این سالها کوشید از طریق این موسسه در منطقه حفاری و باستانشناسی کند. او برای تامین بودجه موسسه شرقشناسی از خانواده ثروتمند راکفلر کمک گرفت و در همان سال ۱۹۱۹ به همراه چند دانشجوی سابق که متخصصان مصر، زبانهای سامی و تمدن آشوری بودند، عازم منطقه شد.
آنها در اوت ۱۹۱۹ از شیکاگو به نیویورک رفتند و از آنجا به سوی فرانسه و سپس انگلستان بادبان کشیدند. در حالی که ممالک عربنشین از اواخر جنگ در اشغال بریتانیا و فرانسه بودند، او سفر خود را به این سرزمینها ترتیب داد. در اکتبر ۱۹۱۹ از انگلستان رهسپار مصر شد، از جزیره بارانی به پاریس، ونیز و سپس بندر اسکندریه مصر و از آنجا به قاهره.
پس از چند ماه اقامت و پژوهش در مصر، او وهمراهانش در مارس ۱۹۲۰ به بمبئی که هنوز بخشی از امپراتوری بریتانیا بود بادبان کشیدند و از آنجا به بصره و سپس به سوریه، بیروت، بیتالمقدس (اورشلیم) و حیفا رفتند. در ژوئن ۱۹۲۰ بود که این هیئت بالاخره به لندن و سپس به شیکاگو بازگشت. این سفر کمتر از یک سال به طول انجامید، اما بسیار پربار بود. برستد همینجا سنگ بنای مهمترین فعالیتهای حفاری منطقه را ریخت و تلاشهای او و موسسه شرقشناسی در افزایش دانش درباره تمدنهای خاورنزدیک نقشی بیبدیل داشتند.
برستد قصد نداشت فعالیتهای موسسه شرقشناسی به سرزمینهای عرب که به دلیل تمرکز ارجاعات به آنها در تورات و انجیل تا حدودی شناختهشده بودند، محدود بماند. در دهه ۱۹۳۰، در حالی که حکومت نوپای رضا شاه پهلوی به دنبال یافتن ریشههای فرهنگ و تمدن ایرانی بود، بین تهران و این نهاد دانشگاهی کوچک در شیکاگو رابطه مهمی پا گرفت. حاصل این همکاری اولین حفاری علمی در تخت جمشید بود و این موسسه شرقشناسی برستد بود که این عمل تاریخی را انجام داد.
امروز بسیاری از ایرانیان میدانند که اولین حفاری علمی در تخت جمشید را دو باستانشناس آلمانی انجام دادند، اما بسیاری نمیدانند که این برستد و موسسهای آمریکایی بودند که سفر آنها به ایران را سازماندهی کردند. این دو باستانشناس، ارنست هرتزفلد و اریک اشمیت، هر دو نماینده موسسه شرقشناسی بودند و در دهه ۱۹۳۰ بارها به ایران آمدند.
هرتزفلد در تصویب قوانین مربوط به آثار باستانی در ایران نقش مهمی داشت و علاوه بر تخت جمشید، در پاسارگاد نیز حفاری کرد. در سال ۱۹۳۳ که نازیها به قدرت رسیدند، هرتزفلد یهودی امکان بازگشت به میهن خود را از دست داد و عازم لندن و سپس دانشگاه پرینستون آمریکا شد. ادامه کار حفاری در تخت جمشید را عموما اریک اشمیت انجام داد که در سال ۱۹۳۵ شخصا از رضا شاه اجازه گرفت تا بر فراز ایران پرواز کند و به این ترتیب برخی از اولین عکسهای هوایی از تخت جمشید و سایر آثار باستانی ایران را او گرفت. اشمیت نیز مثل هرتزفلد نماینده موسسه شرقشناسی بود و زیر نظر برستد فعالیت میکرد.
برستد خود نیز به همراه همسرش، فرانسیس هارت برستد، به ایران سفر کرد و امروز عکس معروفی از آنها در کاخ داریوش و خشایارشا در تخت جمشید موجود است که در آرشیو دانشگاه شیکاگو نگهداری میشود. در سال ۱۹۳۵، او جوزف لیندون اسمیت، نقاش برجسته آمریکایی را که به خاطر به تصویر کشیدن مقبرههای مصر باستان معروف بود، به ایران اعزام کرد تا شش نقاشی مهم از تخت جمشید بکشد. آثار او تا همین امروز همچنان از مهمترین نقاشیهای این بنا در تاریخ محسوب میشوند.
موسسه شرقشناسی هنوز هم پابرجا است و موزه آن از دیدنیترین بخشهای پردیس دانشگاه شیکاگو در جنوب این شهر به شمار میرود. همین چند ماه پیش بود که این موسسه اسم قدیمیشده خود را به «موسسه مطالعه فرهنگهای باستان، غرب آسیا و شمال آفریقا» تغییر داد. در موزه این موسسه سنگنبشتههای بسیار مهمی از تخت جمشید نگهداری میشوند که در اصل متعلق به موزه ملی ایران و وزارت فرهنگ ایراناند، اما بر اساس توافقی که در زمان رضا شاه بین موزه و ایران منعقد شد، به صورت قرضی در شیکاگو قرار دارند و هرازچندگاهی برخی از آنها به ایران پس فرستاده میشوند.
مهمترین دستاورد برستد بدونشک پژوهشهای ماندگار او و موسسهاش در تخت جمشید و سایر بناهای ایران و خاورمیانه است. ایندیانا جونز واقعی شاید مثل قهرمان این فیلمها از قطار در حال حرکت بیرون نپریده یا سایر حرکات محیرالعقول را انجام نداده، اما میراث فکری او در شکل دادن به علم و دانش معاصر نقش مهمی داشته است.