زیباترین اشعار سهراب سپهری که باید بخوانید

زیباترین اشعار سهراب سپهری که باید بخوانید
سهراب سپهری شاعر معاصر ایرانی اشعار بسیار زیبایی دارد که هنوز هم با خواندن‌شان به اوج ظرافت زبان و اندیشه او پی می‌بریم. در این مطلب قرار است چند شعر ناب سهراب سپهری را با هم بخوانیم.
کد خبر: ۹۶۹۱
|
۱۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۵:۵۵

زی‌سان: اشعار سهراب سپهری را نمی‌توان انتخاب کرد. چرا که همه ابیاتی که او سروده زیبایی، لطافت و هنر خودشان دارند. شعر‌های سهراب چیزی شبیه به نقاشی‌هایش هستند، همگی دوست‌داشتنی، متفاوت و دلگشا.

بیوگرافی سهراب سپهری به طور خلاصه:

سهراب سپهری، در ۱۵ مهر ۱۳۰۷، در کاشان به دنیا آمد. پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری، نخستین رئیس تلگراف‌خانه کاشان بود. پدرش اسدالله و مادرش ماه‌جبین نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند. کودکی خود را در کاشان در باغی بزرگ گذراند.
در میان اجداد پدری سپهری نام مورخ الدوله نویسنده ناسخ التواریخ بیش از همه معروف است.

دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (۱۳۱۹)، و متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در خرداد ۱۳۲۲ در دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی پسران، به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد.

سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنر‌های زیبا فارغ‌التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد.

سهراب به فرهنگ مشرق‌زمین علاقه خاصی داشت و سفر‌هایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی روی چوب» را در آنجا فراگرفت.

در سالیان آغازین دههٔ ۱۳۴۰ سپهری همراهِ داریوش آشوری به ترجمهٔ پاره‌هایی از مقالات و نمایشنامه‌های ژاپنی از روی نسخهٔ فرانسوی کمک کردند که در سال ۱۳۴۳ در کتابِ نمایش در ژاپن بهرام بیضایی چاپ شد.

سهراب هنرمندی جستجوگر، تنها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانه‌اش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسی‌هایی همراه بوده‌اند.

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و وی ناکام از درمان به تهران بازگشت. او سرانجام در غروب دوشنبه ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت.

گلچینی از زیباترین اشعار سهراب سپهری

آسمان آبی‌تر
آب آبی‌تر
من در ایوانم رعنا سر حوض
رخت می‌شوید رعنا
برگ‌ها می‌ریزد
مادرم صبحی می‌گفت: موسم دلگیری است
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست!
زن همسایه در پنجره اش تور می‌بافد می‌خواند
من ودا می‌خوانم گاهی نیز
طرح می‌ریزم سنگی مرغی ابری
آفتابی یکدست
سار‌ها آمده اند
تازه لادن‌ها پیدا شده اند
من اناری را می‌کنم دانه، به دل می‌گویم
خوب بود این مردم دانه‌های دلشان پیدا بود‌
می‌پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ریزم
مادرم می‌خندد
رعنا هم.
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است

***

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که
لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

***

خانه دوست کجاست
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پر‌های صداقت آبی است...‌
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ
سر به‌در می‌آرد
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی.
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟

زیباترین اشعار سهراب سپهری که باید بخوانید

***

نه تو می‌مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند
لحظه‌ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه‌ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته‌های فردا همه‌ای کاش‌ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...

***

از مرز خوابم می‌گذشتم.
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

***

خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم: چه تماشا دارد باغ …
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید، دل‌ها را با عشق، سایه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد
و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره‌ها
بادبادک‌ها به هوا خواهم برد
گلدان‌ها آب خواهم داد …
خواهم آمد، سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره‌ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

***

به سراغ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصد‌هایی است
که خبر می‌آرند از گل وا شده‌ی دورترین نقطه‌ی خاک
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می‌آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه‌ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیا یید
که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی

***

کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
 که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
 دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
 صبح‌ها وقتی خورشید در می‌اید متولد بشویم
 هیجان‌ها را پرواز دهیم
 روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
 نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای‌تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
 که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم

***

زیباترین اشعار سهراب سپهری که باید بخوانید

دشت‌هایی چه فراخ
کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد؟
من در این آبادی پی چیزی می‌گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود که صدایم می‌زد
پای نی زاری ماندم باد می‌آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می‌زد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه‌ها را کندم و نشستم پا‌ها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ می‌چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است
سایه‌هایی بی لک
گوشه‌ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دور‌ها آوایی است که مرا می‌خواند

***

شب سرشاری بود
رود از پای صنوبر‌ها تا فراتر می‌رفت
دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود
در بلندی‌ها ما
دور‌ها گم سطح‌ها شسته و نگاه از
همه شب نازک‌تر
دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می‌خورد
و تپش هامان می‌ریخت به سنگ

***

چه کسی میداند 
که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟
چه کسی می‌داند 
که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟
پیله ات را بگشا.
تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

***

سنگ آرایش کوهستان نیست
هم‌چنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.
در کفِ دستِ زمین گوهر ناپیدایی‌ست
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه‌ها را به چراگاه رسالت ببرید...

***

ماه بالای سر آبادی است.
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی، خشت غربت را می‌بویم.
باغ همسایه چراغش روشن.
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب.
غوک‌ها می‌خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است: پشت افرا‌ها، سنجدها؛ و بیابان پیداست.
سنگ‌ها پیدا نیست، گلچه‌ها پیدا نیست.
سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست.
نیمه شب باید باشد.
دب آکبر آن است: دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست، روز آبی بود.
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بز‌ها بردارم.
طرحی از جارو‌ها، سایه هاشان در آب.
یاد من باشد، هر چه پروانه که می‌افتد در آب، زود از آب
در آرم.
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی، حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
***

tags # شعر
سایر اخبار
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۰ | انتشار یافته:
گوناگون