سید عبدالجواد موسوی در خبرآنلاین نوشت: میخواستم درباره امیدواری از اتفاقات یکی دو روز اخیر بنویسم، اما بلافاصله این بیت به ذهنم رسید: یک عمر صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت از تلخترین ابیات شعر فارسی است و بدبختانه گویی تقدیر تاریخی ما هم هست. مدام به شخصی یا واقعهای دل میبندیم، اما روزگار نامراد اصلا فرصت نمیدهد بلکه دو روزی را با این خیال سر کنیم که بالاخره توی کوچه ما هم عروسی میشه. هنوز حلاوت خیال درست و حسابی توی جانمان ننشسته که... زرشک.
برمی گردیم سر خانه اول و روز از نو و روزی از نو. چه شد که به این نک و نالها رسیدم؟ میخواستم درباره پلیس بنویسم و اتفاقاتی که این روزها رخ داده و ذوق کنم از این که بالاخره پلیس مملکت تغییر رویه داد. بالاخره اشتباهی را به گردن گرفت. بالاخره عزل و نصبی صورت داد.
بالاخره عذرخواهی کرد و از همه مهمتر این که گفت از فردی که از واقعه تخلف پلیس فیلم گرفته تشکر میکند. این اتفاقات جزو بدیهیترین حقوق اولیه و انسانی هر شهروندی است که بتواند از پلیس کشورش شکایت کند و به نتیجه هم برسد، اما از این دست وقایع قبلا هم داشته ایم و همین باعث میشود برای ذوق کردن دست و دلم بلرزد. سر ماجرای ستار بهشتی که خیلیها صدایشان به اعتراض بلند شد و بالاخره پلیس به نحوی تقصیر را به گردن گرفت و دادگاهی تشکیل شد و کار تا یک جاهایی هم پیش رفت خوشحال شدیم که از این پس راه برای نقد و اعتراض به نهادهای امنیتی هموار شده است، اما ماجرا در همان حد و حدود متوقف ماند. سالها بعد ماجرای کارگران هفت تپه و آقای بخشی پیش آمد و موضوعی به نام شکنجه تا مجلس هم رفت. باز هم نوشتیم که عجب اتفاق خوبی و خدا کند که بشود از این به بعد در این باره به صراحت نوشت تا کلا بساط چنین اتفاقاتی از این مملکت جمع شود؛ و حالا رسیده ایم به این اتفاقات. البته این بار حقیقتا ماجرا کمی فرق میکند. دولت دستش بازتر شده. پلیس رسما عذرخواهی کرده و نیروهایش را مقصر دانسته. رئیس جمهور قول داده این اتفاقات را پیگیری میکند. این طور که باد میآید و شاخه میجنبد این بار داستان از لون دیگری است، اما به هرحال حق باید داد به مار گزیدهها که از ریسمان سیاه و سفید هم بترسند.
اگر از من بپرسند بزرگترین مشکل وضع موجود چیست؟ بی درنگ خواهم گفت: حافظان وضع موجود؛ و اگر بپرسند بزرگترین مشکل حافظان وضع موجود چیست؟ بی درنگ خواهم گفت: اعتقاد آنها مبنی بر این که اصلا مشکلی وجود ندارد. همین؟ بله، همین. فرمود:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
این جماعت اصلا دردی نمیبینند که بخواهند در پی درمان باشند. از پس شیشهای که آنها جهان را مینگرند همه چیز گل و بلبل است که اگر قائل به مشکلی در وضعیت موجود بودند حافظ این وضعیت نمیشدند. آنها معتقدند این وضعیت بهترین وضعیت ممکن است و از آن جایی که به چنین عقیده پرت و نادرستی حقیقتا معتقدند با تمام وجود از آن دفاع میکنند و باز از آن جایی که برای دفاع از چنین عقیدهای تقریبا همه ابزار لازم را در اختیار دارند زورشان به ما میچربد. مصداق میخواهید؟ همان دو مثالی که درباره ستار بهشتی و کارگران هفت تپه زدم کافی نیست؟
با همه این حرفها ما محکومیم به این که امیدوار باشیم. چارهای جز این نیست. هیچ آدم شریف و وطن دوستی با تضعیف نیروهای نظامی و امنیتی اش موافق نیست، اما نقد یک نیرو و خطاهای او را گوشزد کردن هیچ دخلی به تضعیف و تخفیف او ندارد. در همین فضای مجازی بارها و بارها شاهد بوده ایم که افکار عمومی چه خوب قدر و قیمت رفتارهای شرافتمندانه نیروهای امنیتی را میداند. منتهی همه حرف ما در این سالها این بود که نه نیروی انتظامی و نه هیچ نیروی دیگری قداست ذاتی ندارد. بله، در مقام تعارف و تعریف همه مقدسند. معلم و دانشجو و استاد دانشگاه و فیلسوف و رفتگر و هنرمند و همه و همه. اما این تعارفها و تعریفها که گاهی واقعا لازمند نباید سبب شود تا ما در مقابل هر اشتباه و خطایی خاموش بنشینیم و همه چیز را توجیه کنیم. از دل همین توجیهات و مصلحت اندیشیها و در یک کلام دفاع از وضع موجود آن هم به هر قیمتی بحرانهای عظیم زاییده شده اند و میشوند. در بسیاری از بحرانها اگر بنا بر پذیرش خطا و رسیدگی به اصل ماجرا و توبیخ خاطیان بود قطعا کل قضایا به شکل دیگری رقم میخورد.