زیسان: سالهای دور از خانه با نام اصلی اوشین یک مجموعه تلویزیونی ژاپنی است که در سال ۱۹۸۳ توسط شبکه اناچکی ساخته شد. شخصیت اصلی این داستان، زنی است که «اوشین تانوکورا» نام دارد و در سنین پیری خاطرات زندگی سختش را از زمان کودکی تا بزرگسالی تعریف میکند
داستان از سال ۱۹۸۳ شروع میشود. اوشین تانوکورا به جای شرکت در جشن افتتاحیه فروشگاه هفدهم تصمیم میگیرد به یک سفر برود. خانواده او در نگرانی به سر میبرند و نمیدانند که او بدون خبر به کجا رفتهاست. کای نوه اوشین داستان عروسک کوکشی که اوشین یک بار برایش تعریف کرده بود به یاد میآورد. او برای پیدا کردن مادربزرگ به دنبال او میرود و اوشین را در یاماگاتا مییابد. از آنجا هر دوی آنها سفری به گذشته را آغاز میکنند. از نقاط مختلف ژاپن که او سالها قبل آنجا میزیسته دیدن میکنند و اوشین شروع به یادآوری زمانهای سختی که در زندگیش با آن روبرو شده میکند.
درسال ۱۹۰۷ اوشین هفت ساله توسط پدرش بهعنوان پرستار بچه فرستاده میشود تا از خانواده فقیرش حمایت کند. رئیس او یک تاجر چوب بود. علیرغم آزار و اذیت فیزیکی و لفظی خدمتکار ارشد خانه، اوشین اصرار داشت که به خاطر خانوادهاش آن را تحمل کند.
او علاقه زیادی به مدرسه رفتن داشت. یک معلم محلی دلسوز، تاجر را متقاعد میکند که به اوشین اجازه دهد تا او در مدرسه ابتدایی تحصیل کند و نوزاد را هم همراه خود بیاورد. همکلاسیهای اوشین او را مورد آزار و اذیت قرار میدهند و تهدید میکنند که به نوزاد آسیب میزنند. اوشین به نوزاد علاقهمند است و علیرغم میلش مجبور به انصراف از رفتن به مدرسه میشود.
هنگام ترک کردن خانه، مادربزرگ مهربانش سکه پولی که تنها داراییاش بوده به اوشین میدهد و اوشین در تمام مواقعی که گرسنه بوده و در محل کارش به او نهار نمیدادند، سکه را، چون یادگار مادربزرگش بود خرج نمیکند. وقتی به ناحق متهم به دزدی آن سکه توسط سرکارگر میشود، در حالی که برای شستن لباسهای نوزاد به رودخانه سرد و برفی زمستان فرستاده میشود، صبر او لبریز و تصمیم میگیرد راه رودخانه که به خانه شان منتهی میشود را در برف و سرما در پیش بگیرد.
او در طوفان و بوران برفی نقش بر زمین میشود و در حال یخ زدن اوشین توسط مردی به نام شانساکو، یک سرباز فراری ارتش امپراتوری ژاپن نجات مییابد.
شانساکو اوشین را با خود به کلبه خود در بالای کوه میبرد و تا هنگامی که برفها آب شوند اوشین پیش او و پدر پیرش میماند. او خواندن و نوشتن را نزد شانساکوی مهربان میآموزد.
شانساکو به اوشین میگوید در زندگی به مشکلات زیادی برخواهی خورد ولی هیچ وقت از مردم متنفر نشو و به مردم آسیبی نرسان که همانند آسیب رساندن به خودت است و نتیجه عملت به خودت برمیگردد. قبل از اینکه از کسی متنفر بشوی خودت را خوب جای آنها بگذار. او به اوشین میگوید من میخواهم تو بتوانی بخشش را یاد داشته باشی و به مردم عشق بورزی. من به تو خواندن و نوشتن و حساب یاد دادم ولی بدون یادگیری اینها هر چقدر هم که درس بخوانی رشدی نکردهای و ارزشی نخواهی داشت.
پس از بازگشت اوشین به خانه، اوشین بار دیگر برای کار به کاگایا در ساکاتا فرستاده میشود. او با کایو دختر بزرگ خانواده و وارث کاگایا که همسن اوست کمی درگیر میشود. اما مادر سالار و صاحب کاگایا، خانم یاشیرو، اوشین را بهعنوان یک الگو برای عاقلتر کردن و کمتر لوس بودن کایو میبیند. کایو از این موضوع ناراحت است، اما در نهایت آنها دوستان خوبی میشوند.
خانم یاشیرو پتانسیل را در اوشین میبیند و شخصاً به او خواندن و نوشتن و حساب با چرتکه را میآموزد. مادر کایو از توجهی که به اوشین میشود ناراضی است و احساس میکند که از نظر اجتماعی یک خدمتکار نباید درخور اینهمه توجه باشد. تا اینکه یک روز اوشین، کایو را از مرگ توسط سقوط تیر چراغ برق، نجات میدهد. مادر کایو واقعه را از نزدیک دیده و به اوشین میگوید تو جان خودت را به خطر انداختی و کایو را از مرگ حتمی نجات دادی و از آن پس او، اوشین را بهعنوان عضوی از خانواده میپذیرد.
اوشین هشت سال در کاگایا میماند تا اینکه شانزده ساله میشود. خانم یاشیرو در مراسم چای و هنرهای کدبانویی اوشین را آموزش میدهد تا شانس ازدواج خوب او را افزایش دهد. روزی مردی مرموز از ساکاتا دیدن میکند. کایو در ساحل مشغول نقاشی است و اوشین به دنبال او میگردد که به خانه برگردد. ناگهان آن مرد دست به شانه اوشین به زور با او راه میرود و به او میگوید وانمود کند که با او همراه است. سپس مرد معذرت خواهی میکند و میگوید که میخواسته رد پلیس را گم کند.
او پسر یک زمیندار ثروتمند است و میخواهد بر قانون بیعدالتی ارباب رعیتی زمینهای برنجکاری، از حقوق رعیتها با تشکیل بسیج حمایت کند و این برخلاف شرایط و قوانین حاکم بود و زندگی اوشین و کایو توسط این مرد به نام کوتا به کلی تغییر میکند. کوتا تلاشهای اصلاحطلبی خود را برای اوشین فاش میکند و اوشین که خود از کودکی قربانی سیستم ارباب رعیتی بوده به کوتا علاقهمند میشود. متأسفانه اوشین و کایو، هر دو به کوتا علاقهمند میشوند. کوتا پاسخی به عشق کایو نمیدهد، چون به اوشین احساس خاصی دارد.
اوشین پیشنهاد ازدواج با پسر یک خانواده ثروتمند ساکاتا را که خانم یاشیرو مقدماتش را فراهم کرده به خاطر علاقهاش به کوتا رد میکند. کوتا به اوشین ابراز علاقه میکند و به او میگوید میخواهد که بیاید و او را از این شهر ببرد که برای همیشه باهم باشند و او آن زنی است که میتواند او را درک کند. اوشین منتظر نامه از کوتا برای قرار ملاقاتشان میشود. از آن طرف کایو علاقهای به یادگیری هنرهای کدبانویی و همچنان گرداندن کاگایا ندارد.
خانوادهاش کایو را هم به ازدواج ترغیب میکنند ولی او معتقد است با کسی که دوستش دارد میخواهد ازدواج کند. هنگامی که نامهای که اوشین منتظرش بود از طرف کوتا میرسد، کایو که کمی از ماجرا بو برده نامه را باز میکند و چمدانش را پیچیده و به قرار ملاقات با کوتا به جای اوشین میرود. به کوتا میگوید که اوشین دارد ازدواج میکند و با کوتا به توکیو میرود. اوشین نمیتواند دیگر در کاگایا بماند و میخواهد که کوتا و کایو را فراموش کند. او از کارش در کاگایا انصراف میدهد و به خانه بازمیگردد.
خواهر اوشین هارو از فرط شرایط سخت کار در کارخانه نساجی مبتلا به سل شدهاست و به خانه بازگشته است. آخرین آرزویش این است که سرپرست کارش هیرانو را که به او علاقهمند است ببیند. اوشین ترتیب میدهد که هیرانو از هارو دیدن کند. هیرانو به اوشین میگوید خجالت زدهاست که نتوانسته شرایط بد کارگران را بهبودی دهد. او میترسیده که اگر حرفی بزند خودش هم کارش را از دست بدهد. در این بین پدر اوشین میخواهد اوشین را توسط شخصی برای کار در کافه بفرستد. هارو به اوشین هشدار میدهد که این شخص را میشناسد و این شخص همکاران هارو را به فحشا کشاندهاست. هارو قبل از مرگش به اوشین کمی پول و آدرسی در توکیو میدهد که میتواند در آنجا آرایشگری یاد بگیرد. مادر اوشین او را برای رفتن به توکیو حمایت میکند و اوشین راهی توکیو میشود.
اوشین نزد خانم هاسیگاوا آرایشگر میشود و آموزش میبیند و بعد از گذشت ۳ سال او به خانه مشتریان برای درست کردن موهایشان میرود و درآمد خوبی دارد. یک روز بر حسب اتفاق به کایو برمیخورد. کایو از اوشین به خاطر خیانتی که به او کرده معذرت خواهی میکند و میگوید که چند بار در طول این مدت کوتا را ملاقات کرده و خیلی به او علاقهمند است ولی کوتا به او پیشنهاد ازدواج نداده و ۶ ماه است که از او خبری ندارد. اوشین کایو را میبخشد و میگوید همه چیز دیگر گذشته و میگوید که خواهر کوچکتر کایو، سایو، فوت کردهاست و کاگایا به او نیاز دارد و حالا که با کوتا هم به جایی نرسیده بهتر است که برگردد. کایو به فکر خودش برای مدتی به کاگایا میرود و هنگامی که دوباره صحبت ازدواج و مدیریت کاگایا میشود میخواهد که باز شبانه به توکیو برگردد، اما به مادربزرگش که نقشه او را خوانده برمیخورد. خانم یاشیرو به حالت سکته قلبی به زمین مینشیند و کایو در آنجا میماند.
خانواده او را به ازدواج با شخصی که درنظر دارند دوباره ترغیب میکنند. کایو به اوشین میگوید که اگر کوتا به آپارتمان کایو در توکیو برگشت حتماً به او خبر دهد تا برگردد حتی اگر شب ازدواجش باشد. او میگوید اگر تا قبل از ازدواجم خبری از کوتا نشود این را بهعنوان تقدیرم قبول خواهم کرد. در حالی که وقتی روزی اوشین برای نظافت آپارتمان کایو در توکیو میرود کوتا وارد خانه میشود و آنها به صحبت مینشینند. کوتا از او معذرت میخواهد و میگوید که کایو برایش به حکم پر کردن فضای خالی عشقی که به اوشین داشته، بودهاست. او به اوشین میگوید که به کایو نگوید که برگشته است. او فقط اینجا آمده تا از پلیس قایم شود. به او میگوید که الان او برایش بهتر است که ازدواج کند و در کاگایا باشد.
اوشین به مراسم ازدواج کایو میرود و خودش را متقاعد میکند که این برای کایو بهتر است و به او از آمدن کوتا چیزی نمیگوید.
اوشین با آرایشگری برای خانمها درآمد خوبی دارد. او سفارش خیاطی و نوشتن نامه برای خانمهایی که در کافه کار میکردند را هم انجام میدهد. او برای ساخته شدن خانه برادرش در یاماگاتا سخت کار میکرد و حتی از غذایش میزد تا جایی که روزی از فرط خستگی بیهوش میشود. دوستانش که مشتریانش بودند از ریوزو که دوست و آشنای کایو هم بوده کمک میگیرند.
همچنین کایو هنگام ترک توکیو به ریوزو سفارش میکند که از اوشین محافظت کند. ریوزو و اوشین به هم علاقهمند میشوند و علیرغم رضایت مادر ریوزو باهم ازدواج میکنند. اوشین همچنان به آرایشگری برای مشتریانش ادامه میدهد تا هزینه ساخت خانه برادرش را بفرستد. ریوزو با مرد مسنی به نام گنجی زندگی میکند. گنجی از کودکی از ریوزو نگهداری کرده و او هم بر طبق نظر مادر ریوزو، اوشین را خوب نمیپذیرد.
تا اینکه به تدریج به کمالات و مهارتهایی اعم از آشپزی و خانه داری و حسابداری مالی و اخلاق نیک او پی میبرد. بعد از فراز و نشیب و طی کردن مشکلات مالی و اقتصادی، اوشین به فکر میافتد که پارچههای مغازه ریوزو که روی دستشان مانده را در بازار خیابانی بفروشد که با تهیه سرمایه اولیه، بتوانند کسب و کار جدیدی راه بیندازند.
او در آغاز با برخورد دست فروشها روبرو میشود. اوشین کتک خورده به خانه برمیگردد. کسی که در آن بازار نفوذ دارد شجاعت و جسارت اوشین را میبیند و به خانه اوشین میآید و از رفتار زیردستان معذرت خواهی میکند. کین به اوشین میگوید که اوشین او را به یاد خواهر از دست رفته اش میاندازد و میگوید که او میتواند پارچههایش را بیاورد و بفروشد.
اوشین موفق میشود در بازار دست فروشها همه پارچهها را بفروشد. سپس آنها کسب و کار تولید لباس بچه راه میاندازند. فروش آنها بیشتر و بیشتر میشود تا اینکه ریوزو کارخانهای بر پا میکند. در روز جشن افتتاح کارخانه شان با زلزله شدیدی تمام داراییشان دوباره از دست میرود. گنجی در زلزله از بین میرود و آنها به ناچار با فرزندشان راهی خانه پدری ریوزو در ساگا میشوند.
مادر ریوزو با ازدواج آنها از آغاز مخالفت کرده گرچه پدر ریوزو از انتخاب ریوزو خرسند و راضی بود. مادر ریوزو اوشین را با زخم زبان و رفتار بد همواره آزار میدهد. اوشین به ریوزو میگوید که آنها بهتر است با هم به توکیو برگردند و از نو شروع کنند، اما ریوزو میخواهد در پروژه خشک کردن زمینهای دریا سالها بماند به امید زمیندار شدن و اوشین هنگامی که دیگر طاقتش به سر میآید به فکر میافتد که با کودکش به توکیو برود.
نقشه اش لو میرود و ریوزو او را در حال ترک کردن غافلگیر کرده و با او درگیر میشود. اوشین میگوید که ریوزو بیاید که با هم بروند و در هنگام درگیری اوشین میافتد و مجروح میشود. او اجباراً برگشته و دست راستش از کار میافتد. فرزند دومش را حامله میشود. کودک اوشین از فرط کار زیاد در زمین کشاورزی و غذای کم در شکمش میمیرد.
همزمان کودک خواهر نازپروده، تنبل و لوس ریوزو سالم به دنیا آمده و اوشین با مهربانی به او شیر میدهد. اوشین بعد از دست دادن نوزادش با خانواده خداحافظی و با کودکش راهی توکیو میشود. ریوزو برای پروژه زمینش در ساگا میماند. اوشین در توکیو به نزد معلم آرایشگرش خانم هاسیگاوا میرود که در آنجا کار کند و متوجه میشود که به خاطر صدمهای که به دستش خورده دیگر قادر به انجام کار آرایشگری نیست. کین به او پیشنهاد میدهد که در دکّه خیابانی غذا بپزد و بفروشد.
مدتی غذاپزی در دکّه خیابان را انجام میدهد ولی شریک زندگی کین از دوستی کین با اوشین ناراحت میشود و اوشین توکیو را ترک کرده و به خانه در یاماگاتا برمیگردد. در آنجا بعد از مدت کوتاهی خبر به او میرسد که خانم یاشیرو در بستر مرگ است. اوشین به ساکاتا برای دیدن او میرود تا برای بار آخر از زحمات او تشکر کند.
کایو به اوشین پیشنهاد میدهد که در ساکاتا بماند. اوشین به کمک کایو غذاخوری را باز میکند. او در آغاز میخواست تنها غذا بپزد و سرو کند، درحالیکه بخاطر درآوردن هزینه کار و اصرار مشتریان مجبور به سرو کردن ساکی میشود و این برایش مشکل ایجاد میکند. کای هر روز به کمک اوشین در غذاخوری میآید. در این میان کوتا چند بار از آنها دیدن میکند. بیشتر از یک سال است که اوشین به ریوزو در ساگا نامه میفرستد و هرگز جوابی دریافت نمیکند.
آنها موقع خداحافظی به هم قول میدهند که با هم خواهند بود. کایو به کوتا میگوید که یک سال است که ریوزو نامهای نداده و اوشین را فراموش کرده و اگر او را دوست داشت الان پیش اوشین بود. کوتا نامهای به ریوزو میفرستد که از ماجرا سر در بیاورد. او میخواهد اگر ریوزو نمیخواهد با اوشین باشد به اوشین پیشنهاد ازدواج دهد. مادر ریوزو نه تنها تمام نامههای اوشین بلکه نامه کوتا را هم پاره کرده و به دست ریوزو نمیرساند.
تا اینکه مادر ریوزو که دختری را برای ازدواج با ریوزو درنظر دارد نامه کوتا را به ریوزو نشان داده که بگوید اوشین میخواهد با کس دیگری ازدواج کند. بالاخره ریوزو نامهای به اوشین مینویسد و اوشین دلگرم و خوشحال میشود. کوتا به او میگوید که باید کاری پیدا کند که اوشین و ریوزو با هم بتوانند انجام بدهند. اوشین میگوید که ریوزو دوست ندارد که بیاید مثل خدمتکار در غذاخوری کار کند. اوشین به پیشنهاد کوتا نزد یکی از فامیلهای کوتا برای کار ماهی فروشی میرود. اوشین با پسر کوچکش راهی ایزه میشود.
فیلم سالهای دور از خانه
اوشین
بینوایان
ستمدیده
آشناست
آفرینش خداست