ماجرای توطئه تجزیه ایران و آذربایجان؛ آنجا آران نام دارد نه جمهوری آذربایجان

ماجرای توطئه تجزیه ایران و آذربایجان؛ آنجا آران نام دارد نه جمهوری آذربایجان
در روزهای اکنون از سالروز تأسیس جمهوری موسوم به «آذربایجان» عبور می‌کنیم. بازخوانی مجدد این واقعه و بسترها و پیامدهای آن می‌تواند ما را در شناخت بایسته‌های رابطه با سران این منطقه یاری دهد.
کد خبر: ۲۲۰۴۹
|
۰۷ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۲

روزنامه جوان جوان نوشت: در روز‌های اکنون از سالروز تأسیس جمهوری موسوم به «آذربایجان» عبور می‌کنیم. بازخوانی مجدد این واقعه و بستر‌ها و پیامد‌های آن می‌تواند ما را در شناخت بایسته‌های رابطه با سران این منطقه یاری دهد. در گفت‌وشنود پی آمده، دکتر احمد فرشبافیان مدیر اندیشکده مطالعات راهبردی قفقاز، آناتولی و آسیای میانه به این خوانش دست زده است. 

لطفاً در آغاز این گفت‌وشنود، درباره تاریخچه جدایی بخش‌هایی از منطقه آذربایجان از خاک کشور ما بگویید. تأثیر این انفکاک بر دو ملت چگونه بود؟

تاریخِ آنچه امروز به نام «آذربایجان» می‌شناسیم، در شمال و جنوب رود ارس، تاریخی است که تا پیش از ورود به جغرافیای سیاسی منطقه آن هم با ضرب و زور امپراتوری روسیه با جان کشور ایران تنیده است. با این حال در یک نقطه عطف تاریخی، بخشی از این سرزمین از حاکمیت ایران جدا شد و آینده دیگری یافت. جایی که همسایه شمالی یعنی امپراتوری روسیه موفق شد در دو جنگ پیاپی و در اثر بی‌عرضگی سلاطین قاجار در قرن ۱۹ میلادی، در جریان امضای دو عهدنامه گلستان و ترکمانچای میان دولت‌های ایران و روسیه در سال‌های ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ میلادی، بخش‌های اصلی منطقه قفقاز را صاحب شود. در پی این دو قرارداد، ایران کنترل سرزمین‌هایی از جمله: خانات شیروان، گنجه، قره‌باغ، نخجوان و... را از دست داد و مرز ایران و روسیه به رودخانه ارس رسید! روایت ساده و کوتاه ماجرا این است که از اینجای کار، سرنوشت مردمان دو سوی ارس به کلی متفاوت شد!

اما در میان مناطقی که بعد از عهدنامه دوم از ایران جدا شدند، خانات مسلمان‌نشین شمال ارس مشترکات فرهنگی و مذهبی عمیقی با ساکنان جنوب ارس داشتند. این گروه مانند آذربایجانی‌ها، آذری حرف می‌زدند و مسلمان بودند. شاید به همین دلیل بود که وقتی حاکمیت سیاسی این مناطق از دست تهران به دست مسکو افتاد، گروهی از ساکنان منطقه تصمیم گرفتند به جنوب ارس مهاجرت کنند. این جابه‌جایی جمعیتی، اما عملاً به کوچ مسلمانان علاقه‌مند به حاکمیت ایران اسلامی ختم نشد، بلکه در چارچوب یک سیاست درازمدت استراتژیک، موضوع از سوی حاکمان روس شمال ارس به صورت جدی مورد تشویق و پیگیری قرار می‌گرفت، به این ترتیب که مسلمانان به جنوب ارس مهاجرت کنند و در مقابل، مسیحیان جنوب ارس که عموماً ارمنی بودند به شمال ارس بروند! این سیاست چنان با جدیت از سوی روسیه اجرا می‌شد که سرانجام اعتراض دولت قاجاریه را به دنبال داشت و کار به جایی رسید که دولت روسیه طی یک قرارداد وعده داد این سیاست را کنار بگذارد، اما در عمل چنین نشد. با این همه کماکان گروه بزرگی از مسلمانان آذری در شمال ارس و زیر سایه تزار روسیه ماندند! به بیان دیگر، این گروه بزرگ یک روز از خواب برخاستند و دیدند که دیگر از سایه شاه مسلمان ایران که خود آذری بود، خبری نیست و در عوض تزار مسیحی روس، حاکم خراج بگیر مملکت است!

آیا ساکنان آذربایجان راضی به این جدایی بودند؟ این انفکاک در میان اهالی شمال ارس چه بازتابی داشت؟

جمیل حسنلی، مورخ ساکن باکو - که درباره تحولات آذربایجان چندین عنوان کتاب منتشر کرده- می‌گوید این جدایی برای ساکنان شمال ارس بسیار دشوار و با نارضایتی تمام رخ داد... جدایی بخشی از یک قوم از یکدیگر در هر شرایطی مشکلات جدی را برای آنان در پی دارد. تصرف ظالمانه اراضی محل سکونت آذربایجانی‌های ایرانی از سوی دولت روسیه بعد‌ها آثار منفی بسیار تأثیرگذاری داشت. در مناطق مرزی دو طرف بعد از اشغال، اقوام و خویشاوندان زندگی می‌کردند.

ساکنانی که در اراضی شمال ارس (آران) ماندند، نسبت به شهر‌های بخش جنوب ارس مانند اردبیل و تبریز، احساسی همانند شهر زادگاه‌شان داشتند. همین طور برای مردمی که در آذربایجان ایران ماندند، شهر‌های شمالی اینگونه بود. حرکت آزادانه اهالی در منطقه محدود شد. این رویداد از نظر اقتصادی نیز تأثیرات خود را به ویژه در مناطق مرزی همچون مغان - که زندگی مردم بر پایه دامداری و کوچروی بود- گذاشت و حتی تا مدت‌ها بعد از امضای قرارداد و تا استقرار مرز‌های سیاسی، اهالی در دو سوی ارس ییلاق و قشلاق می‌کردند. سرانجام این مرز‌های سیاسی روز به روز پررنگ‌تر شدند و هر چه از آن روز سرد و یخ زده زمستان سال ۱۲۰۶ - که عهدنامه ترکمانچای امضا شد- گذشت، فاصله میان اهالی دو سوی مرز نیز بیشتر شد. آنها که آن سوی ارس (آران) ماندند، آخرین گروه از شهروندان آذربایجان ایران بودند که بر مبنای توافقی سیاسی، یک شبه خارجی شدند!

در طول تاریخ، تحریفات فراوانی درباره جدایی ایران از آذربایجان صورت گرفته است. علت این امر چیست؟

معمولاً گروه‌ها یا جوامعی که هویت وابسته‌ای دارند، اگر این وابستگی فطری باشد، بالطبع تاریخ متصل به همان هویت شناسای آنها خواهد بود، اما اگر این جوامع از هویت و منبع تمدنی فطری خود منفک شوند و دچار یک هویت جعلی گردند، ناچار برای خود تاریخ‌سازی خواهند کرد! سرمداران آذربایجانی وابسته به کمونیسم و در حال حاضر وابسته به صهیونیسم و لیبرال دموکراسی، چون مردم خود را از هویت اصیل دینی و تمدن ایرانی منفک ساخته‌اند، لاجرم به تحریف تاریخ و هویت‌سازی جعلی روی آورده‌اند و این تحریف، در طول تاریخ به سه نحو انجام گرفته و در حال حاضر نیز ادامه دارد. تحریف اول، تغییر نام شمال ارس (آران) به «آذربایجان» و روایت جدایی از نگاه آنها بود.

جدایی قفقاز از ایران، ناجوانمردانه و تلخ بوده، به زور اسلحه رخ داده و برای اهالی منطقه جز درد و رنج هیچ سود دیگری نداشته است. یکی از افراد یا بهتر است بگوییم مؤثرترین فرد از نخبگان پان ترک و تربیت و حمایت شده ترکان که در این نامگذاری جعلی نقش اساسی داشت، محمدامین رسول‌زاده بود. او در ۳۱ ژانویه سال ۱۸۸۴، در روستای نوخانی در باکو به دنیا آمد. پدرش یک روحانی بود و او را در مدرسه «روس- مسلمان» به مدیریت سلطان مجید غنی‌زاده ثبت‌نام کرد. او تحصیلات عالی خود را در مدرسه فنی باکو و به زبان روسی ادامه داد.

نخستین سال‌های فعالیت انقلابی رسول‌زاده که نه تنها پایه‌گذار به اصطلاح جنبش استقلال ملی آذربایجان، بلکه جمهوری دموکراتیک آذربایجان است، مصادف با همین سال‌هاست. جمهوری دموکراتیک آذربایجان نخستین جمهوری در جهان اسلام بود. رسول‌زاده در سال ۱۹۰۲، زمانی که تنها ۱۷ سال داشت «سازمان جوانان مسلمان» را بنیان گذاشت که از جمله اهداف آن چاپ و پخش بیانیه و تبلیغ آنها بین کارگران کارخانه‌ها بود و در این راستا نشریه‌ای به نام «همت» انتشار داد که بعد‌ها «تکامل» نام گرفت. او در سال ۱۹۰۵ و در جریان فعالیت‌های خود با استالین آشنا شد.

آن موقع هر دو ۲۰ ساله بودند و رسول‌زاده به عنوان روزنامه‌نگار کار می‌کرد. او مقالاتی را برای انواع روزنامه‌های مخالف می‌نوشت و با گروه مساوات آذربایجان همکاری داشت. استالین نیز در باکو بود و کارگران شرکت نفت را علیه سرمایه‌داری تزار روسیه رهبری می‌کرد. زمانی که مقامات رسمی امپراتوری روسیه تلاش کردند استالین را دستگیر و زندانی نمایند، رسول‌زاده او را در آپارتمان شخصی‌اش پنهان کرد و جانش را نجات داد. وی در سال ۱۹۰۶ در روزنامه «قلم» مقاله می‌نوشت و آنگاه به سردبیری موقت روزنامه رسید. او همچنین در این سال، سردبیری «تکامل» را نیز عهده‌دار گردید.

در سال ۱۹۱۱ به ترکیه رفت و به اولکو اوجاکلاری: انجمن ایدئال گرایان از گروه‌های ترک‌گرای افراطی پیوست. پس از آغاز جنگ جهانی اول به باکو بازگشت و فعالیت خود را از سرگرفت. در ۱۹۱۷ که امپراتوری روسیه ساقط شد، او زمینه را برای ایجاد کشور آذربایجان فراهم یافت. رسول‌زاده در حزب مساوات (که مؤسسش بود) بر آذربایجان‌بودنِ مناطقی که پیشتر شروان، گنجه وآران نامیده می‌شدند، اصرار می‌ورزید. در ۲۸ مه ۱۹۱۸ به رغم اعتراض رفقای سابق او در ایران و اعتراض ایران به آذربایجان نامیدن سرزمین‌های شمال رود ارس، تشکیل جمهوری آذربایجان و انتخاب رسول‌زاده با اکثریت آرا به عنوان رهبر شورای ملی آذربایجان انجام گرفت!

استالین و رسول‌زاده پس از فعالیت‌های ناسیونالیستی حزب مساوات با هم تضاد پیدا کردند و رسول‌زاده به یاری برخی از اعضای حزب مساوات به فنلاند گریخت و در سال ۱۹۲۲ از آنجا به ترکیه رفت و چند سالی در ترکیه نویسندگی می‌کرد. استالین از آتاترک خواست تا طبق قرارداد استرداد مجرمان سیاسی، رسول‌زاده را به شوروی تحویل دهد. آتاترک از رسول‌زاده خواست برای آرام شدن اوضاع، ترکیه را ترک کند. رسول‌زاده به لهستان رفت و در آنجا با ژوزف پیلسودسکی رهبر لهستان دیدار کرد. چندی بعد با دختر برادر پیلسودسکی ازدواج کرد. با حمله آلمان به لهستان در ۱۹۳۹، رسول‌زاده به ترکیه بازگشت. در این زمان هیتلر برای عملی‌کردن نقشه‌های بلندمدتش نیاز به کسانی داشت که در منطقه قفقاز نماینده او باشند. هیتلر وصف رسول‌زاده را شنیده و تشخیص داده بود او برای این امر فردی مناسب است. رسول‌زاده در آلمان با هیتلر دیدار کرد. هدف او ایجاد کشور آذربایجان به یاری آلمان بود.

به عنوان معترضه و همانطور که اشاره کردید، آنچه در قرن ۱۹ در این منطقه رخ داد در دو دوره قبل و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به دو شکل مختلف در تاریخ رسمی منطقه روایت شد. درباره چیستی آن روایت‌ها بگویید.

در زمان شوروی اینگونه روایت می‌شد که مردم منطقه قفقاز از سیستم فئودالی و خانخانی و همچنین از عقب‌ماندگی و تعصب مذهبی حکومت ایران خسته شده بودند و خودشان خواهان پیوستن به روسیه بودند، بنابراین وقتی روس‌ها آمدند، آنها هم استقبال کردند و به روسیه پیوستند! بعد از فروپاشی شوروی این روایت تغییر کرد و حالا اینطور می‌گویند که در آن زمان ایران و روسیه با هم قرارداد امضا و آذربایجان متحد را تقسیم بر دو کردند، یکی طرف روسیه و دیگری طرف ایران. یعنی هر دو اعم از ایران و روسیه غاصب بوده و هر دو سرزمین در شمال و جنوب ارس مورد تصرف قرار گرفته بودند! بنابراین از نظر حاکمان تحریفگر باکو، آذربایجان تقسیم شده است!

در این روایت، اما یک ابهام مهم وجود دارد، اینکه در زمان جدایی قفقاز از ایران این مناطق اصلاً «آذربایجان» خوانده نمی‌شد. بررسی دقیق مفاد بند‌هایی از هر دو قرارداد ترکمانچای (ماده سوم) و گلستان (فصل سوم)، کذب بودن این ادعا را ثابت می‌کند، زیرا در معاهده گلستان از واگذاری خوانین نشین‌های شکی، شیروان، دربند و بادکوبه و ولایات طالش سخن گفته‌اند و در ترکمانچای از ولایت ایروان، آن سوی ارس و ولایت نخجوان و هیچ اسمی از واگذاری بخشی از آذربایجان در میان نیست. اگر آذربایجان دو نیم شده بود، باید متن معاهده نامه‌ها گویا باشند که البته نیستند.

نام آذربایجان، از چه روی برای این واحد سیاسی نوپا انتخاب شد؟

جمیل حسنلی از پژوهشگران ساکن باکو و از نویسندگان پروژه مطالعات جنگ سرد در دانشگاه هاروارد می‌گوید هر چند سابقه پیشنهاد نام آذربایجان برای منطقه در نوشته‌های یکی از روشنفکران برجسته آن دوران به نام جلیل محمد قلی‌زاده دیده می‌شود، اما پیشنهاد اصلی از سوی نصیب بیگ یوسف بیگلی ارائه شده است، یک فعال سیاسی اهل گنجه که تمایلات پان‌ترکی داشته و یکی از چهره‌های مهم حزب با نفوذ مساوات بوده است. حسنلی می‌گوید: «قبل از سقوط تزار و در سال‌های جنگ جهانی اول پیش‌بینی می‌شد که نقشه سیاسی دنیا تغییر خواهد کرد.

 در واقع دوره جست‌وجوی ایده‌ها آغاز شده بود و ایده آذربایجان پیشتر در ادبیات جای خود را باز کرده بود. اگر به مطبوعاتی که در اراضی آذربایجان شمالی از روزنامه اکینچی به این سو منتشر می‌شد، نگاه کنیم، درباره اینکه این اراضی آذربایجان نامیده شود، نوشته‌هایی را می‌توان دید و این موضوع در مطبوعات مذاکره می‌شد. همانطور که گفتیم بسیاری ایده آذربایجان به عنوان یک دولت را به محمدامین رسول‌زاده نخستین رئیس‌جمهوری آذربایجان نسبت می‌دهند، اما خود رسول‌زاده می‌نویسد که بانی این اندیشه، نصیب بیگ یوسف بیگلی بوده است.

نصیب بیگ با دختر اسماعیل گاسپیرالی ازدواج کرده بود و این خویشاوندی خود نشانگر وقوف او به اندیشه گاسپیرالی، یعنی اتحاد بین ترک زبانان در اندیشه، زبان و عمل است. رسول‌زاده خود می‌نویسد، ما به اصطلاح آذربایجان که بار جغرافیایی داشت، مضمون سیاسی دادیم و بدین ترتیب دولتی با نام آذربایجان در نقشه سیاسی جهان پدیدار شد. بی‌شبهه و در ابتدا این نامگذاری در ایران نارضایتی آفرید. چون اراضی شمالی دولت ایران نیز از نظر تاریخی آذربایجان نامیده می‌شد...».

زمان این نامگذاری خبرساز، روشنفکران چپ‌گرای ایرانی که در انقلاب مشروطه نیز فعالیت کرده بودند، در باکو پایتخت این جمهوری تازه تأسیس، حضور قابل توجهی داشتند. این اقدام موجب شد تا گروه یادشده نیز تصمیم بگیرند تا به شکلی چشمگیر به انتخاب نام آذربایجان برای این کشور جدید اعتراض کنند. اینها در باکو روزنامه‌ای منتشر کردند به نام آذربایجان جزء لاینفک ایران و با این کار، اعتراض خود را به مساواتی‌ها که جمهوری تازه را تأسیس کرده بودند، اعلام کردند.

در تهران و تبریز نیز مسئله این نامگذاری به ویژه تهدیدی که از سوی این نامگذاری متوجه تمامیت ارضی ایران می‌شد از سوی بزرگانی همچون شیخ محمد خیابانی مورد اعتراض قرار گرفت و سرانجام کار به جایی رسید که بنیانگذاران جمهوری تازه تأسیس و مستقل آذربایجان تصمیم گرفتند با ارسال نامه‌ای مسئله این نامگذاری را برای سیاستمداران و روشنفکران ایران توضیح دهند. در نامه‌هایی که سران «جمهوری دموکراتیک آذربایجان» ارسال کردند، توضیح دادند که به هیچ وجه به دنبال جدایی آذربایجان از ایران نیستند!

بدین ترتیب بخش‌هایی از مناطق مسلمان‌نشین شمال ارس که در زمان عهدنامه ترکمانچای از ایران جدا شده بود، در پایان جنگ جهانی اول به آذربایجان تغییر نام داد. این مناطق شامل چندین خانات به جای ماده از دوران صفویه بود که از این مقطع به یک واحد سیاسی متحد تبدیل شدند. خاناتی چون: باکو، گنجه، نخجوان، شیروان، تالش و بخشی از خانات قره‌باغ. این منطقه در گذشته به نام آران معروف بوده است.

در روستای «بویوک دَکن» واقع در بخش نوخای قفقاز، نوشته‌ای به خط و زبان یونانی باستان به دست آمده که تاریخ آن را سده دو میلادی دانسته‌اند و در آن از لبانیا یاد شده است. در نوشته‌های مورخان باستان از جمله پلیبیوس و استرابون نیز نام آلبانیا آمده است. به نظر برخی محققان، آلبانیا در منابع پارتی‌زبان به صورت «اردان» آمده است. در منابع عهد اسلامی، این نام را آران و «الران» نوشته‌اند. این نام به احتمال قوی، با نام پارتی «اردان» مرتبط است. پس از لشکرکشی‌های تیمور و تاخت‌وتاز ترکمانان آق‌قویونلو و قراقویونلو، نام اران به تدریج از کتاب‌ها برداشته شد.

آیا جعلیات و تحریفات تاریخی امروز از سوی پان ترکیست‌ها بر همان روش تاریخی تکیه دارد؟

بله، اکنون نیز مدت‌هاست که تجزیه‌طلب‌های داخلی و الحاق گرایان خارجی در راستای ملت‌سازی جعلی مدعی می‌شوند از قرن‌ها پیش موجودیت «سیاسی» (به عنوان کشور) واحدی تحت عنوان آذربایجان وجود داشته است که در عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای بین روس و ایران تقسیم شده است. این در حالی است که خوانش متن اصلی قرارداد‌های مذکور، چنین ادعا‌هایی را رد می‌کند.

 همچنین باید گفت طی این دو عهدنامه، صرفاً اراضی جمهوری آذربایجان فعلی نیست که از ایران جدا شده، بلکه ارمنستان، گرجستان و حتی بخش‌هایی از ترکیه امروز نیز در آن روز‌های تلخ به باد بی‌تدبیری و بی‌کفایتی قاجار رفته است. مهم‌ترین مطلب این است که آذربایجان از ستون‌های اصلی هویت ایرانی است و نفی آن نفی ایران است، بنابراین دفاع از ایرانیت، یعنی دفاع از آذربایجان، یعنی دفاع از مسلک شیخ محمد‌ها و ستار خان‌ها.

اما تحریف دوم، شمالی- جنوبی کردن آذربایجان و تالی تلو فسادِ تغییر نام آران به آذربایجان است. این دو نام ساختگی، هرگز در تاریخ این منطقه نبوده و همانطور که گفتیم در اسناد معاهدات نیز مطلقاً اثری از نام آذربایجان بر منطقه آران نیست و تا سال جعل این عنوان و حتی تا سال ۱۹۹۱، ما ایرانی‌ها و همگان از ساکنان آران و شمال رود ارس به نام ترک زبانان منطقه قفقاز یاد کرده‌ایم و زبان ترکی آنها را مقابل نرمی آذری تبریز و ترکی استانبولی، ترکی قفقازی می‌خواندیم.

تا جایی که سراغ داریم و در بررسی اسناد مربوط به ایام حیات فرقه ایچی‌های دموکرات می‌بینیم، این دو عنوان مجعول بیشتر در میان سازمان‌های کمونیستی شوروی رایج بود و دیگر بعد از سقوط فرقه دموکرات آذربایجان بر زبان ایرانیان فراری این فرقه و برای خوشایند کمونیست‌های ناامید شده از فراریان چرخیده است!

و تحریف سوم؟

تحریف سوم، ترک نامیدن مردم منطقه آذربایجان است. تکیه تاریخ‌نگاران فرمایشی دوران استالین و بعد پان ترکیست‌های عثمانی و ترکیه بر ترک بودن آذربایجانیان تلاش دیگری در راستای تجزیه ایران و تکمیل حلقه‌های قبلی بوده و هست، در حالی که حتی یک سند سالم تاریخی در این رابطه موجود نیست و موضوع اساسی در این مورد، فقط و فقط تئوری نابخردانه پان ترک‌هاست که «هرجا ترک زبانی زندگی می‌کند، آن سرزمین از قدیم‌ترین ایام ترک زبان بوده است!»

بگذارید مجدداً به توطئه تجزیه ایران و آذربایجان نامیدن آران و تقسیم آذربایجان واحد! به شمالی و جنوبی نظری داشته باشیم. از نخستین ماه‌های جنگ جهانی دوم و در حالی که ایران در این جنگ اعلام بی‌طرفی کرده بود و شوروی هم در مذاکره با آلمان نازی به سر می‌برد، مطالعاتی ویژه در ارتباط با استان آذربایجان ایران در شوروی انجام شد.

به گفته جمیل حسنلی، این مطالعات هم از سوی باکو و هم از سوی مسکو انجام شد و تلاشی بود برای جمع‌آوری یک بانک اطلاعاتی دقیق درباره آذربایجان ایران. او می‌گوید: «از سال ۱۹۳۹، برخی اقدامات در مورد موضوع آذربایجان انجام گرفت. برای مثال بانک‌های اطلاعاتی گسترده‌ای در مورد اقتصاد، جغرافیا، ساکنان، تاریخ و فرهنگ آذربایجان جنوبی تهیه شد. حتی این منابع به قدری دقیق تهیه شده بودند که برای مثال در مورد عمق رودخانه‌های بزرگ آذربایجان در هر یک کیلومتر طول رودخانه، نکاتی در آنها دیده می‌شد. بدون داشتن برنامه‌های نظامی برای آینده، گردآوری اطلاعات با این جزئیات برای یک کشور بی‌معناست. یا یک کاتالوگ ۲۴۵ صفحه‌ای از مؤسسات صنعتی بزرگ، متوسط و کوچک آذربایجان ایران، شامل تعداد کارکنان، ظرفیت تولید، کشور سازنده ماشین آلات و ... تهیه شده بود. یا منابعی در باره بی‌عدالتی تاریخی قرارداد‌های گلستان و ترکمانچای تهیه شده بودند.

با این دیدگاه که خلق آذربایجان بین حکومت تزار و ایران دوپاره شده و موضوع اتحاد آنان مطرح می‌شد...». جمیل حسنلی همچنین آورده است: «شوروی برای تأمین امنیت باکو - که شریان حیاتی‌اش بود- می‌خواست مرزهایش را تا حد ممکن در جنوب گسترش دهد. به همین دلیل موضوع آذربایجان آشکارتر مطرح شد. میر جعفر باقروف رهبر وقت جمهوری سوسیالیستی آذربایجان و صدر شورای کمیسر‌های خلق آذربایجان شوروی و تیمور قلی‌اف در نامه‌هایی که به مسکو می‌فرستند، پیشنهاد حل مسئله آذربایجان جنوبی را با مدل اوکراین غربی و بلاروس غربی مطرح کردند، اما شکست فرانسه در ماه مه‌۱۹۴۰، باکو را از بمباران متفقین رهانید...».

چرا رئیس‌جمهور فعلی آذربایجان نام کشورش را در نقشه‌های تاریخی موزه‌ای که در کشورش راه‌اندازی شده است، پیدا نمی‌کند؟

جواب این سؤال برای کسانی که مختصری تاریخ خوانده و کمتر تحت تأثیر پروپاگاندای رسانه‌های واگرا قرار گرفته‌اند، چندان سخت نیست، اما کسانی که به نوعی تعصب قومی و زبانی آنها از سوی واگرایان به گروگان گرفته شده است، سر ناسازگاری با حقایق تاریخی خواهند داشت و لاجرم مانند الهام علی اف، قصد جعل آن‌چه دوست دارند را در تاریخ خواهند داشت. البته سابقه این تلاش به زمان قبل از الهام می‌رسد.

 در سال ۱۳۹۴ در دیداری که بنده با رئیس انستیتو تاریخ آکادمی علوم آذربایجان (یعقوب محموداف) داشتم، وقتی ایشان از ادامه بحث‌های تاریخی خسته شد و از ارائه دلیل بر ادعا‌های جعلی خود بازماند، با عصبانیت اظهار داشت: «حیدر علی اف ایامی قبل از مرگش مرا خواست و گفت یعقوب، تاریخ آذربایجان را آنطور که لازم است، بنویس!» بر اساس نقشه‌های تاریخی مختلف و متون تاریخی، مناطق شمال ارس هرگز در طول تاریخ نام یگانه، مشخص و فراگیر نداشته است و آنها ولایت‌هایی از دولت ایران بوده‌اند. مانند ولایت گنجه، شیروان، ایروان و از این قبیل. هرگاه که قصد کنیم تا برای کلیت شمال ارس نام فراگیرتری به کار بریم، قطعاً آران درست‌ترین لفظ خواهد بود. در این باره می‌توانیم مخاطبان را به مواردی از اسناد تاریخی مختلف که در آنها به جای نام شمال اشاره شده است، ارجاع دهیم:

۱. استرابن

۲. آنانیا شیراکاتسی

۳. ابن خردابه

۴. ابن فقیه

۵. ابن حوقل

۶. یاقوت حموی

رفتار‌های امروزین مسئولان آذربایجان در قبال رفتار‌هایی از قبیل هویت تراشی و ناسپاسی نسبت به ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بی‌شک معدود عاقلان دست اندرکار در جمهوری آذربایجان و البته قریب به اتفاق مردم مؤمن و ایران دوست این کشور، خوب می‌دانند اگر مساعدت‌های بی‌دریغ جمهوری اسلامی در مقاطع مختلف پس از فروپاشی شوروی اعم از کمک در برپاساختن حکومت یا دفاع در برابر ارمنستان در جنگ اول قره‌باغ و... نبود، امروز در گلدسته‌های مساجد باکو صدای ناقوس طنین انداز بود و نوبت به صهیونیست‌های اشغالگر آران نمی‌رسید تا در اثر وادادگی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و نظامی سران باکو در انتظار بلند شدن صدای یهوه شکارچیان شنبه بنشینند!

این ناسپاسان روزی کیفر خواهند دید، چه در دنیای مملو از انسان‌های حق طلب و چه در آخرتی که «اِنَّ رَبَّک لَبِالمِرصادِ». البته مردم مسلمان باکو به ویژه جوانانشان که نظام کفرآلود کمونیستی در طول ۷۰ سال نتوانست ایمان را از اجداد آنها بگیرد، ثابت کرده‌اند که همچون دلیران جبهه مقاومت در غزه مظلوم و مقتدر، خاک و هویت دینی خویش را از اشغال صهیونیسم و صهیونیست پرستشان نجات می‌دهند و نمونه‌ای از این دلیران، ۵ هزار شیرمرد اسیر در زندان‌های باکو و آران هستند که هزینه همین مقاومت و پایبندی به اصول دینی و ملی خود را می‌پردازند.

متأسفانه حاکمان باکو آنقدر از توهمات خود سرمست شده‌اند که به رغم دست و پا زدن رژیم خبیث صهیونیستی در باتلاق خونین غزه و تلاش برای نجات از این گرداب، هنوز به اندازه سردمداران اقلیم کردستان عراق نیز عاقل نشده‌اند که پیام روشن عملیات وعده صادق ایران را درک کنند که هیمنه پوشالی تل‌آویو (ت- ل- آ- و- ی- و) را تکه تکه کرد! آنان در وقایع اخیر، دُم خود را بیشتر به دم اسرائیل گره زدند! با این همه در خط مقدم این عرصه باز نخبگان و شیرمردان آگاه و بیدار آذربایجانی ایران هستند که باید مسائل مهم از قبیل: حضور رژیم صهیونیستی، وهابیت عفن، داعش جلاد، دست اندازی ترک‌ها به دالان‌ها و گذرگاه‌های راهبردی و حدود و ثغور تاریخی ایران با جهان و ده‌ها مشکل دیگر را با هدایت‌های ولی حماسه‌ساز خود حضرت امام خامنه‌ای با شجاعت و روحیه عاشورایی حل کنند.

سایر اخبار
ارسال نظرات
غیر قابل انتشار: ۰ | در انتظار بررسی: ۴ | انتشار یافته: